فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی عَجَباً: به نحوی عجیب
ریشه کلمه:
عجب (۲۷ بار)
تعجّبآور. ،. راغب گوید: به چیزی که نظیر آن معروف نیست گویند: عجیب. این سخن در آیه اول کاملاً صادق است. * . عجب در آیه مصدر است به معنی عجیب گوئی مراد جّن آن بود که قرآن عجیبی است و نظیرش معهود نمیباشد عجب در آیات زیر نیز به معنی عجیب است: ، . و چون مصدر است لذا در آیه اول جمع نیامده است چنانکه در «سمع» گفتهایم. و شاید در معنی «ذات عجب» باشد.
ریشه کلمه:
عجب (۲۷ بار)
تعجّبآور. ،. راغب گوید: به چیزی که نظیر آن معروف نیست گویند: عجیب. این سخن در آیه اول کاملاً صادق است. * . عجب در آیه مصدر است به معنی عجیب گوئی مراد جّن آن بود که قرآن عجیبی است و نظیرش معهود نمیباشد عجب در آیات زیر نیز به معنی عجیب است: ، . و چون مصدر است لذا در آیه اول جمع نیامده است چنانکه در «سمع» گفتهایم. و شاید در معنی «ذات عجب» باشد.
wikialkb: عَجَبا
مترادف ها
علامت تعجب، عجبا
عجبا
عجبا
پیشنهاد کاربران
ای شگفت ؛ یا للعجب. عجبا. شگفتا. ای عجب. چه بسیار عجیب. ( یادداشت مؤلف ) :
آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت !
همچنان چون شیشه سیمین نگون آویخته.
فرالاوی.
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت !
... [مشاهده متن کامل]
بی گاه دود زردم همواره سرف سرف.
کسایی.
سپهبد برانگیخت اسب ای شگفت !
به نوک سنان زآن سری برگرفت.
فردوسی.
بزد دست و ریش شهنشه گرفت
به خواری کشیدش به خاک ای شگفت !
فردوسی.
ببوسید رستهم تخت ای شگفت !
جهان آفرین را ستایش گرفت.
فردوسی.
تن شاه از آن آسیا برگرفت
همان آسیابان ببین ای شگفت !
فردوسی.
شه از آنکه عالم گرفت ای شگفت !
من آنرا گرفتم که عالم گرفت.
نظامی.
کسی را نصیحت مگو ای شگفت !
که دانی که در وی نخواهد گرفت.
سعدی.
آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت !
همچنان چون شیشه سیمین نگون آویخته.
فرالاوی.
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت !
... [مشاهده متن کامل]
بی گاه دود زردم همواره سرف سرف.
کسایی.
سپهبد برانگیخت اسب ای شگفت !
به نوک سنان زآن سری برگرفت.
فردوسی.
بزد دست و ریش شهنشه گرفت
به خواری کشیدش به خاک ای شگفت !
فردوسی.
ببوسید رستهم تخت ای شگفت !
جهان آفرین را ستایش گرفت.
فردوسی.
تن شاه از آن آسیا برگرفت
همان آسیابان ببین ای شگفت !
فردوسی.
شه از آنکه عالم گرفت ای شگفت !
من آنرا گرفتم که عالم گرفت.
نظامی.
کسی را نصیحت مگو ای شگفت !
که دانی که در وی نخواهد گرفت.
سعدی.
ای عجبی. [ اَ / اِ ع َ ج َ ] ( صوت مرکب ) ای عجب. ترکیبی است برای بیان تعجب و شگفتی :
خون انگور فراز آر یا خون مویز
که مویز ای عجبی هست به انگور قریب.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 6 ) .
رزبان گفت چه رایست و چه تدبیر همی
... [مشاهده متن کامل]
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
بمرند این بچگان گرسنه برخیر همی
بیم آن است که دیوانه شوندای عجبی.
منوچهری.
اگر همیشه بشادیش خواهم ای عجبی
چرا همیشه به تیمار خواهدم هموار.
عنصری.
خون انگور فراز آر یا خون مویز
که مویز ای عجبی هست به انگور قریب.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 6 ) .
رزبان گفت چه رایست و چه تدبیر همی
... [مشاهده متن کامل]
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
بمرند این بچگان گرسنه برخیر همی
بیم آن است که دیوانه شوندای عجبی.
منوچهری.
اگر همیشه بشادیش خواهم ای عجبی
چرا همیشه به تیمار خواهدم هموار.
عنصری.
واه. ( ع صوت ) کلمه ٔ تحسین که در مقام تعجب و تحسین استعمال می کنند. ( ناظم الاطباء ) . در عربی کلمه ٔ تحسین است به معنی چه خوش است و خوشا. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . رجوع به واهاً شود. || در فارسی کلمه ٔ تعجب است ، و در تداول زنان علامت تعجب سخت و ترس باشد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . || دریغا. افسوس. افسوسا. دریغ. آه. || ( مص ) آه کشیدن. آه گفتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
ای شگفت. [ اَ / اِ ش ِ گ ِ ] ( صوت مرکب ) ای شگفتا. برای اظهار تعجب بکار رود :
آب گلفهشنگ گشته ست از فسردن ای شگفت
همچنان چون شوشه ٔسیمین نگون آویخته.
فرالاوی.
ای شگفت آنکه همی کینه ٔ خوارزم کشید
تا که حاصل شودش نام و برآید از ننگ.
فرخی.
آب گلفهشنگ گشته ست از فسردن ای شگفت
همچنان چون شوشه ٔسیمین نگون آویخته.
فرالاوی.
ای شگفت آنکه همی کینه ٔ خوارزم کشید
تا که حاصل شودش نام و برآید از ننگ.
فرخی.
دکی. [دِ ] ( صوت ) کلمه ٔ تعجب است در تداول عوام. علامت تعجب. زکی. دکیسه. لفظی است برای بیان اعتراض به گفته ٔ کسی با انکار حرف او یا مقابله و معارضه ٔ با او. ( ازفرهنگ لغات عامیانه ) . و رجوع به دکیسه و زکی شود.
ای عجب. [ اَ / اِ ع َ ج َ ] ( صوت مرکب ) برای اظهار تعجب و شگفتی بکار رود. ای شگفتا! ای شگفت :
شرم چرا داشت باید ای عجب او را
ز آن کرم و فضل روز روز برافزون.
فرخی.
نگه کن که پروانه ٔ سوزناک
چه گفت ای عجب گر بسوزم چه باک.
سعدی.
زکی
شرم چرا داشت باید ای عجب او را
ز آن کرم و فضل روز روز برافزون.
فرخی.
نگه کن که پروانه ٔ سوزناک
چه گفت ای عجب گر بسوزم چه باک.
سعدی.
زکی