عجائب. [ ع َ ءِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عجیب. ( شرح قاموس ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به عجیب شود. و فارسیان گاه بمعنی مفرد استعمال میکنند مثل ریاض و حور و ابدال : ز خون دیده و لخت جگر رنگین شبی دارم نمی دانم چه می خواهم عجائب مطلبی دارم.
جلال اسیری ( از آنندراج ).
یافت گر دیوانه ای جامی عجب از بهر چیست از عجائب های دوران دیو را خاتم رسد.
نظیری نیشابوری ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
( صفت اسم ) جمع عجیبه شگفتی ها چیزهای شگفت آور و بدیع : عجایب عالم هندوستان کشور عجایب است . توضیح گاه این کلمه در فارسی به معنی مفرد ( عجیب ) به کار می رود : عجایب خلقتی دیدم که دو پا و دو سر دارد ... وین عجایب تر که چون هشت با من یار کرد هشت چیز از من ببرد و هشت چیز تنگیاب . ( فرخی ) و به همین جهت آن را به سیاق فارسی جمع بندند ( عجایبها ) .