عج

لغت نامه دهخدا

عج. [ ع َج ج ] ( ع مص ) برداشتن آواز و بانگ کردن. ( اقرب الموارد ) ( از شرح قاموس ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). أفضل الحج العج والثج. ( لسان العرب ). || زجر کردن ناقه را به لفظ عاج عاج. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ). || نیک ماهر شدن قوم در فنون رکوب. ( اقرب الموارد ). || سخت وزیدن باد و برانگیختن گرد و غبار را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || غریدن تندر. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

برداشتن آواز و بانگ کردن سخت وزیدن باد و برانگیختن گرد و غبار را

پیشنهاد کاربران

بپرس