عثار. [ ع ِ ] ( ع اِمص ) بدی. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) ناخوش آیند. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) شکوخیدن. بسردرافتادن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) :
ماه چون شد بدر آمد بی عثار
شاه پیلان شب به سوی چشمه سار.
مولوی.
هر که آخربین تر از مسعودوارنَبْوَدَش هر دم بره رفتن عثار.
مولوی.
هر قدم من از سر بینش نهم از عثار و اوفتادن وارهم.
مولوی.
|| به روی درافتادن و خوار گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).