عتیب

لغت نامه دهخدا

عتیب. [ ع ِ ] ( ع اِمص ) ممال ِ عتاب :
در یک سخن آن همه عتیبش بین
در یک نظر آن همه فریبش بین.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 654 ).
خواجه کز مهر با شکیب آمد
باسهی سرو در عتیب آمد.
نظامی.
رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال
و آن کمان ابروانش بین که باشد پر عتیب.
مولوی.

عتیب. [ ع َ ] ( اِخ )پدر قبیله ای است از یمن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) خشم گرفتن . ۲ - ناز کردن. ۳ - ملامت کردن . ۴ - ( اسم ) قهر غضب . ۵ - ملامت . یا عتاب وخطاب . سرزنش ملامت .
پدر قبیله ایست از یمن

فرهنگ معین

(عَ ) نک عتاب .

فرهنگ عمید

۱. ملامت، سرزنش: مکن با من ناشکیبا عتیب / که در عشق صورت نبندد شکیب (سعدی۱: ۱۰۲ ).
۲. خشم.

پیشنهاد کاربران

ناز را بر سر عتیب کشیدن : ملامتگری را با ناز پوشاندن
چشم را سرمه فریب کشید
ناز را بر سر عتیب کشید
معنی بیت : برای فریفتن سرمه بر چشم کشید و سرزنش و ملامت و خشم درون را در زیر سرپوش ناز پوشانید . بالکنایه ناز و فریبکاری در پیش گرفت.
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص484 )

بپرس