عتک

لغت نامه دهخدا

عتک. [ ع َ ] ( ع مص ) حمله نمودن در جنگ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || آهنگ گَزیدن کردن اسب. || دوتا داشتن دست را برسینه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ).

عتک. [ ع َ ] ( ع اِ ) دهر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). یقال مضی علیه عتک ؛ أی دهر. ( اقرب الموارد ).

عتک. [ ع َ ت َ ] ( ع مص ) خواهش نمودن و میل نمودن به سوی موضعی. || بزرگ ومهتر گردیدن زن. || استوار و راست کردن مقصد و مراد خود را. || سرخ شدن کمان از کهنگی. ( منتهی الارب ). || نیک ترش گردیدن شیر و نبیذ. || خشک گردیدن کمیز برران ناقه. || چفسیدن بوی خوش به کسی. || سیاست و حفاظت بلد را. || دو تا داشتن دست را بر سینه. || پاییدن و ثبات ورزیدن بر دلیل خود. || زدن کسی را و از زدن او باز نایستادن. ( منتهی الارب ).

عتک. [ ع َ ] ( اِخ ) وادیی است به یمامه در دیار بنی عوف بن کعب بن سعدبن زید مناةبن تمیم. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

وادی است به یمامه در دیار بنی عوف بن کعب بن سعد بن زید مناه بن تعیم

پیشنهاد کاربران

بپرس