عبی

لغت نامه دهخدا

عبی. [ ع َ بی ی ] ( ع اِ ) نصیب. ( اقرب الموارد ). بخش و بهره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یقال عبیک من الجزور؛ ای نصیبک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

عبی. [ ع ُب ْ با ] ( ع ص ) زنی که فرزندش نمیرد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

زنی که فرزندش نمیرد

مترادف ها

futile (صفت)
خنثی، پوچ، بیهوده، عاری از فایده، عاطل، بی اثر، بی فایده، باطل، عبی

پیشنهاد کاربران

عبی در زبان عربی یعنی عبور دادن. مثلاً: یا اخی عبی ابنی من هذا الشط. . . ! یعنی ای برادر پسرم را از این رودخانه عبور کن، یا رد کن ، یا جابجا کن

بپرس