عبوس بودن


معنی انگلیسی:
sulk, sulkiness

لغت نامه دهخدا

عبوس بودن. [ ع َ دَ] ( مص مرکب ) اخمو بودن. ترش روی بودن. بداخم بودن.

مترادف ها

gloom (فعل)
کش رفتن، تاریک کردن، تیره کردن، افسرده شدن، عبوس بودن، دلتنگ بودن، ابری بودن

فارسی به عربی

کآبة

پیشنهاد کاربران

طاق ابرو ناگشادن ؛ کنایه از اخم کردن و عبوس بودن :
بس است این طاق ابرو ناگشادن
بطاقی با نطاقی وانهادن.
نظامی.

بپرس