عبهر


مترادف عبهر: نرجس، نرگس، ظریف، لطیف، سپیدتن

لغت نامه دهخدا

عبهر. [ ع َ هََ ] ( ع ص ) پر گوشت و بزرگ از مردم. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || اسب آکنده گوشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || دراز و نازک و خوش تن از هر چیزی. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) نرگس. || یاسمین. || بستان افروز. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نرگس که در میان آن زرد باشد به خلاف شهلا که سیاه باشد. ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ) :
ببوئیدم او را وز آن بوی او
برآمد ز هر موی من عبهری.
منوچهری.
در آفتاب عبهر تو هست تازه تر
کز فر و تازگی برد از عبهر آفتاب.
خاقانی.
سوسن او بگونه سنبل
لاله او برنگ عبهر اوست.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

نرگس، یاسمین
۱ - پر گوشت ( انسان اسب و غیره ) . ۲ - دراز و نازک و خوش تن ( از هر چیز ) . ۳ - نرگس . یا عبهر جانان . چشم معشوق . یا عبهر لرزان . گیسوی رسول ص .

فرهنگ معین

(عَ هَ ) [ ع . ] (اِ. ) نرگس .

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) = نرگس
۲. [مجاز] چشم زیبا.

جدول کلمات

نرگس

پیشنهاد کاربران

به گوش غنچه نیلوفر همی گوید که یا عبهر
باستیز عدو می خور که هنگام ستیز آمد
مولانا : )
یک پاره اخضر می شود، یک پاره عبهر می شود
یک پاره گوهر می شود، یک پاره لعل و کهربا
مولوی
هو
نرگس یا نرجس.

بپرس