عبق

لغت نامه دهخدا

عبق. [ ع َ ب َ ] ( ع مص ) چسبیدن بوی خوش به کسی. خوشبوی شدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( المنجد ). || اقامت نمودن در جایی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( المنجد ). || آزمند وحریص بچیزی گردیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

عبق. [ ع َ ب َ ] ( ع اِ ) سختی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) سبک و چابک. ( مهذب الاسماء ).

عبق. [ ع َ ب َ ] ( اِخ ) جد اسماعیل بن عمربن حفص بن عبداﷲ عبقی بخاری ، مکنی به ابواسحاق است. وی از ابی بکر احمدبن سعدبن بکار و ابوصالح الخیام و جز آن روایت کند. از وی ابوالفضل ابراهیم بن حمزةبن یوسف همدانی و ابوکامل بصیری و جز ایشان روایت دارند. وی به سال 417هَ. ق. به بخارا درگذشت. ( از اللباب ج 2 ص 116 ).

عبق. [ ع َ ب ِ ] ( ع ص ) مرد آلوده به بوی خوش از چند روز که هنوز باقی است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث اللغات ).

فرهنگ فارسی

بمعنی مصدر عوق است مرد بی خیر و بازدارنده از حاجت

پیشنهاد کاربران

بپرس