عبدری

لغت نامه دهخدا

عبدری. [ ع َ دَ ری ی ] ( اِخ ) در اصطلاح رجال لقب سویبطبن حرمله فرشی عبدری و جمعی دیگر است و نسبت آن به قبیله بنی عبدالدار ( از بلاد اندلس ) است. ( از ریحانة الادب ج 3 ص 58 ).

عبدری. [ ع َ دَ ری ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به عبدالداربن قصی. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ص 112 ).

عبدری. [ ع َ دَ ری ی ] ( اِخ ) رزین بن معاویةبن عمار سرقسطی عبدری ، مکنی به ابوالحسن و معروف به امام الحرمین. از بزرگان علماء اهل سنت است. از تألیفات او است : جمع بین الصحاح الستة. وی از محدثین است. ( از ریحانة الادب ج 3 ص 58 ).

عبدری. [ ع َ دَ ری ی ] ( اِخ ) عبدالحمیدبن زکریای بن الجهم العبدری. ( اللباب ص 112 ).

عبدری. [ ع َ دَ ری ی ] ( اِخ ) علی بن سعیدبن عبدالرحمان بن محرزبن ابی عثمان ملقب به عبدری. از بزرگان علمای شافعیه است. از تألیفات او است : مختصر الکفایه در خلافیات علماء. وی به سال 493 هَ. ق. درگذشت. ( از ریحانة الادب ج 3 ص 58 ).

عبدری. [ ع َ دَ ری ی ] ( اِخ ) محمدبن محمد. رجوع به ابن الحجاح شود.

فرهنگ فارسی

ابوالحسن رزین بن معاویه از دانشمندان علم حدیث ( ف. ۵۳۵ ه.ق ./ ۱۱۴٠ م . ) . تالیف مهم او کتاب [ التجرید للصحاح السته ] است .
محمد بن محمد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عبدری (ابهام زدایی). عبدری ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • ابوطلحه عبدالله بن عبدالعزی عبدری، ابوطلحه عبدالله بن عبدالعزی عبدری کلیددار خانه خدا در آستانه ظهور اسلام• ابوعبدالله محمد بن محمد عبدری فاسی، ابن حاج، ابو عبدالله محمد بن محمد بن محمد عبدری فاسی، (د ۲۰ جمادی الاول ۷۳۷ ق)، فقیه مالکی
...

پیشنهاد کاربران

بپرس