دکتر عبدالحسین نوایی ( ۱۶ مرداد ۱۳۰۲–۱۸ مهر ۱۳۸۳ ) استاد دانشگاه، نویسنده، تاریخ نگار، نسخه شناس و از چهره های ماندگار ایران بود.
وی در آمل به دنیا آمد و در زمینهٔ ادبیات و تاریخ متبحر و مسلط بود. از او آثار تحقیقی تاریخی، به ویژه دربارهٔ دوره قاجار، به یادگار مانده است. همچنین وی به تصحیح متون تاریخی قدیمی نیز اشتغال داشته است.
... [مشاهده متن کامل]
« حاصل عمرم سه سخن بیش نیست، خام بُدَم، پخته شدم، سوختم.
اسمم عبدالحسین است بنابر رسم معمول زمان که برای تجلیل یادبود پدر، نامش را بر یکی از فرزندان می گذاشتند من هم بدین نام خوانده شدم.
در سال ۱۳۰۲ در تهران متولّد شدم، هر چند شناسنامه ام سال ۱۳۰۴ را نشان می دهد.
نام خانوادگی من هم حکایت از خاستگاهمان «نوا» می کند. نوا روستایی کوچک است بر سر کوه که ییلاق آمل است و تا چند سال پیش رفت وآمد به آن بسیار دشوار بود. نوا همان محلّی است که فتحعلی شاه در یک فصل ییلاقی در آن صاحب پنج پسر شد، یکی از آنها عباس میرزا بود. من هنوز نوا را ندیده ام و تا جایی که می دانم، از چند نسل قبل از من، همه در تهران اقامت داشته اند. »
• بنابر گفته وی:
« تحصیلات ابتدایی را در مدرسهٔ تمدن و ابن سینا و دوره متوسطه را در مدرسهٔ شرف مظفّری گذراندم و بعد هم بر خلاف میلم به دانشسرای عالی رفتم. چون علاقهٔ زیادی به این حرفه نداشتم و تمایل به دیپلمات شدن داشتم مدّتی هم به دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران رفتم، ولی پیشامدی مانع آمد که تحصیلاتم را در آنجا ادامه دهم. ماجرا از این قرار بود که در امتحانات دیپلم، یک نفر از روی برگهٔ امتحانی من رونویسی کرده بود. در آن زمان تصحیح اوراق امتحانات نهایی به عهدهٔ استادان دانشگاه بود و طبق گفته دو برگه کاملاً شبیه یکدیگر بود، لذا هر دو نفر را به جرم تقلّب از ادامهٔ تحصیل محروم کردند، مدتی طول کشید تا توانستم ثابت کنم که ورقهٔ اصلی متعلق به من است و همین تأخیر باعث شد تا من از ادامه تحصیل در رشتهٔ حقوق محروم شوم؛ البته سال بعد هم در کنکور حقوق شرکت کردم و شاگرد دوم شدم. امّا بدین لحاظ که ناگزیر بودم یکی از دو رشته را انتخاب کنم و یکسال از دورهٔ دانشسرا را گذرانده بودم، همین رشته را ادامه دادم و بعدها دورهٔ دکتری را هم در دانشگاه سوربن فرانسه گذراندم.
پیش از این از سال ۱۳۲۴ به معلمی پرداخته بودم در بازگشت هم به عنوان معلم کارم را آغاز کردم. علی رغم این که در نهایت علاقهٔ چندانی به این کار نداشتم، ولی چون قبول مسئولیت کرده بودم با جدیت به مطالعه روی آوردم چون اعتقاد داشتم آنچه در دانشگاه به من آموخته اند، مقدمه و فتح بابی بیش نبوده و خودم باید تحصیلم را ادامه دهم. »
وی در آمل به دنیا آمد و در زمینهٔ ادبیات و تاریخ متبحر و مسلط بود. از او آثار تحقیقی تاریخی، به ویژه دربارهٔ دوره قاجار، به یادگار مانده است. همچنین وی به تصحیح متون تاریخی قدیمی نیز اشتغال داشته است.
... [مشاهده متن کامل]
« حاصل عمرم سه سخن بیش نیست، خام بُدَم، پخته شدم، سوختم.
اسمم عبدالحسین است بنابر رسم معمول زمان که برای تجلیل یادبود پدر، نامش را بر یکی از فرزندان می گذاشتند من هم بدین نام خوانده شدم.
در سال ۱۳۰۲ در تهران متولّد شدم، هر چند شناسنامه ام سال ۱۳۰۴ را نشان می دهد.
نام خانوادگی من هم حکایت از خاستگاهمان «نوا» می کند. نوا روستایی کوچک است بر سر کوه که ییلاق آمل است و تا چند سال پیش رفت وآمد به آن بسیار دشوار بود. نوا همان محلّی است که فتحعلی شاه در یک فصل ییلاقی در آن صاحب پنج پسر شد، یکی از آنها عباس میرزا بود. من هنوز نوا را ندیده ام و تا جایی که می دانم، از چند نسل قبل از من، همه در تهران اقامت داشته اند. »
• بنابر گفته وی:
« تحصیلات ابتدایی را در مدرسهٔ تمدن و ابن سینا و دوره متوسطه را در مدرسهٔ شرف مظفّری گذراندم و بعد هم بر خلاف میلم به دانشسرای عالی رفتم. چون علاقهٔ زیادی به این حرفه نداشتم و تمایل به دیپلمات شدن داشتم مدّتی هم به دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران رفتم، ولی پیشامدی مانع آمد که تحصیلاتم را در آنجا ادامه دهم. ماجرا از این قرار بود که در امتحانات دیپلم، یک نفر از روی برگهٔ امتحانی من رونویسی کرده بود. در آن زمان تصحیح اوراق امتحانات نهایی به عهدهٔ استادان دانشگاه بود و طبق گفته دو برگه کاملاً شبیه یکدیگر بود، لذا هر دو نفر را به جرم تقلّب از ادامهٔ تحصیل محروم کردند، مدتی طول کشید تا توانستم ثابت کنم که ورقهٔ اصلی متعلق به من است و همین تأخیر باعث شد تا من از ادامه تحصیل در رشتهٔ حقوق محروم شوم؛ البته سال بعد هم در کنکور حقوق شرکت کردم و شاگرد دوم شدم. امّا بدین لحاظ که ناگزیر بودم یکی از دو رشته را انتخاب کنم و یکسال از دورهٔ دانشسرا را گذرانده بودم، همین رشته را ادامه دادم و بعدها دورهٔ دکتری را هم در دانشگاه سوربن فرانسه گذراندم.
پیش از این از سال ۱۳۲۴ به معلمی پرداخته بودم در بازگشت هم به عنوان معلم کارم را آغاز کردم. علی رغم این که در نهایت علاقهٔ چندانی به این کار نداشتم، ولی چون قبول مسئولیت کرده بودم با جدیت به مطالعه روی آوردم چون اعتقاد داشتم آنچه در دانشگاه به من آموخته اند، مقدمه و فتح بابی بیش نبوده و خودم باید تحصیلم را ادامه دهم. »