عاهن. [ هَِ ] ( ع ص ) نیازمند و درویش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || درویش. ( مهذب الاسماء ). ج ، عواهن. || حاضر و مقیم ثابت. || فروهشته اندام سست. || ( اِ ) شترخانه زاد. || شاخ خرمابن که نزدیک تنه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زلو خرما. ( مهذب الاسماء ). || رگ زهدان ماده شتر. || عضوو جوارح مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، عواهن.عاهن.[ هَِ ] ( اِخ ) نام وادیی است. ( از معجم البلدان ).