عامی

/~Ammi/

مترادف عامی: بی سواد، جاهل، عوام، ناآموخته، نادان

متضاد عامی: عارف

برابر پارسی: همگانی، مردمی، تودگانی

معنی انگلیسی:
illiterate, vulgar, commoner, plebeian, ignoble, groundling, non-u, plain, randy, simple, popular, laic, lowbrow, middlebrow

لغت نامه دهخدا

عامی. ( ص نسبی ) جاهل و بی سواد. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
عشق تو بکشت عالم و عامی را
زلف تو برانداخت نکونامی را.
خاقانی.
ای عشق تو کشته عارف و عامی را
سودای تو گم کرده نکونامی را
ذوق لب میگون تو آورده برون
از صومعه بایزید بسطامی را.
بایزیدبسطامی.
بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط
ز بسکه عارف و عامی برقص برجستند.
سعدی.
|| مقابل عَلوی. سید :
غریق منت احسان بیشمار تواند
ز لشکری و رعیت ز عامی و علوی.
سوزنی.

عامی. [ عامی ی می ی ] ( ع ص ) نبت ٌ عامی ؛ گیاه خشک یکساله. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

عامی. [ عام می ] ( ع ص نسبی ) منسوب است به عامه ، ضد خاصه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به عامه ( مقابل خاصه ) جمع عامیون . ۲ - بی سواد . ۳ - جاهل نادان : عارف و عامی . ۴ - غیر سید مقابل علوی سید : عامی و علوی توضیح این کلمه در اصل به تشدید میم است ولی در فارسی به تخفیف آمده : ای عشق تو کشته عارف و عامی را سودای تو گم کرده نکو نامی را . ( منسوب به بایزید بسطامی ? )
منسوب است به عامه ضد خاصه

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - منسوب به عامه . ۲ - در فارسی : جاهل ، بی سواد.

فرهنگ عمید

۱. جاهل، نادان، بی سواد: بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط / ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند (سعدی: ۴۱۹ ).
۲. (اسم، صفت نسبی ) [مقابلِ علوی] [قدیمی] غیر سیّد.

جدول کلمات

بی سواد ، نادان

مترادف ها

plebeian (اسم)
توده مردم، عامی، ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی

ignorant person (اسم)
عامی

uneducated person (اسم)
عامی

illiterate (صفت)
بی سواد، عام، عامی، درس نخوانده

ignorant (صفت)
نادان، عام، عامی

فارسی به عربی

امی

پیشنهاد کاربران

عامیّ به معنای مردم کوچه و بازار
یقنلی ، یقنلی بقال
لهجه و گویش تهرانی
آدم عامی و بی سواد:یقین علی

بپرس