عامل: کارگر وجمع آن عمال
عامل کسی که کار مخصوصی که به عهده او گذاشته شده را انجام میدهد.
عامل: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سغدی اَرکار arkār است.
کارَند=عامل
کارَندِگان: عاملان
عامِل: ١. پدیدآورنده، سازنده؛ مایه، زمینەساز؛ انجامگر؛ فراهمگر، فرآور ٢. کارگذار ٣. کنشگر، کنشور ۴. کارگر، باربر ۵. گماشته، مزدور، آدم
واژه عامل
معادل ابجد 141
تعداد حروف 4
تلفظ 'āmel
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی، جمع: عُمّال و عَمَله]
مختصات ( مِ ) [ ع . ]
آواشناسی 'Amel
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
لغت نامه دهخدا
زمینەساز
نگرش شما و اندرز به پذیرش واژگان تازی کار تنبل ها و . . . . . است نگرشت را برای خودت نگهدار!!!
واژگان تازی جا افتاده است هرگز چنین نیست و جا نخواهد افتاد . . هرگز
🇮🇷 واژه ی برنهاده: کاروَند 🇮🇷
کننده ی کار
ما باید قبول کنیم، برخی واژگان هرچند ریشه غیرفارسی دارند، ولی به قدری در زبان فارسی رایج شده اند که بخشی از زبان فارسی شده اند. اصرار بر جایگزینی گاهی اوقات بیهوده است. برخی معادل ها واقعا نامانوس و عجیب
... [مشاهده متن کامل] و غریب است. مثلا برخی اینجا نوشتند بجای عامل از ( شوند ) استفاده شود! یا مثلا نوشته اند بجای جمله ( چندین عامل موثر است ) می توان چنین گفت ( چندین پویه هنایش برانگیز است ) واقعا اگر مخاطب یک متن، این جایگزین ها را در کتابی بخواند زحمتش برای فهم خیلی بیشتر میشود، در حالی که اگر همان واژه عربی را می شنید فهمش خیلی آسان تر بود.
پیش کار= عامل= کارگذار، کاردار، آثرگذار، آفریننده، کُن گَر، پویه، بانی، کاریدن،
کاره، نخش پرداز، کاروند، انجام گر، سازگر، انجامنده، انگیزاننده، کارکُن، کارگزار،
کنش گر، کننده گماشته، کننده، کُنه، کُنیدن
... [مشاهده متن کامل]
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
نویسنده: # امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی
# آسانیک گری
# asanism
# asaniqism
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها :
اسل= ساختگی= اسل های دیگر
تاثیر گذار، فاعل ، مسبب
چیزی که باعث چیز دیگری می شود . بهترین و ساده ترین تعریف👍
سازوکار
استفاده از کلمه contributor در جای مناسب، میتونه متن تان را زیباتر کنه مثلا
One of the contributors to . . . . is
علت، دلیل، انگیزه
شَوَند ( در برخی باره ها )
نمونه:
هم اکنون ستیزابزار گرم، شَوَندِ ( عامل ) برجسته ی ( اصلی ) مرگ هنسان ( افراد ) زیر ۱۹ سال در �ایالات متحد� است.
پدیدآورنده / آفریننده ( در برخی باره ها )
نمونه:
�کاخ سپید� [بخوان: کاخ روسیاه!] در شش هفته ی گذشته با پافشاری بر فراواژه ی ( �عبارت� ) �افزایش بهای پوتین� برای واکاوی ( تشریح ) بهای سرسام آور [سوخت] در پمپ ها، کوشیده بود تا کنش رزمی ( عملیات نظامی ) روسیه در اوکراین را پدیدآورنده ی ( عامل ) “آماس اختسادی� در شش هفته گذشته بشمار آوَرَد.
... [مشاهده متن کامل]
برگرفته از یادداشتی در دست کار
کُنگَر = عامل.
کنگران = عاملان.
موجب
سبب
علت
ناظر
مباشر. کارگزار. ( ناظم الاطباء ) . آنکه انجام کاری را بر عهده گیرد. وکیل :
باده چندانی که در میخانه می گوید سخن
ناز دستور است و ناظر چشم و ابرو حاجب است.
مخلص کاشی ( از آنندراج ) .
اچزائ
به جای واژه <<عامل>> می توان از واژه <<پویه>> بهره برد. برای نمونه، هنگامیکه کسی می گوید: چندین عامل موثر است. می توان به جای این گزاره چنین گفت:چندین پویه هنایش برانگیز است.پویه>عامل>
موئثر
scapegoat
عامل، باعث و بانی
e. g. jews were made a scapegoat for all of germany's misfortunes
یهودیان را عامل همه ی بدبختی های آلمان شمردند.
عامل = کننده، کاره، کارگزار، کاردار، کنش گر، کارکن
ریشه: عمل = کار
عامل به معنی عامل یا شخص تاثیر گذار ( عوامل، عاملین، عاملان ) = کاره، کاره ها ( که در زبان مردم هم داریم: من که کاره ای نیستم، تو چی کاره ای مگه؟ و. . . ) - کنش مند، دست اندرکار
... [مشاهده متن کامل]
عامل به معنی چیز تاثیر گذار یا جزء یا فاکتور مهم ( عوامل ) = کنش گر
کارگر
عامل
برای برگردان واژه های اربی به پارسی باید به نازُک مینه - ها ( معانی ظریف ) نیک بنگریم :
عامل : نام کننده از عَمَلَ = کاره از کارواژه ی کاریدن
فاعل : نام کننده از فَعَلَ = کُنه از کار واژه ی کُنیدن
صانع : نام کننده از صَنَعَ = سازه از کار واژه ی سازیدن
بن مایه
تاثیرگذار منشا اثر
بیکار
کننده
مسبب
نخش پرداز
کاروند
کارکن
در ریاضی: شمارنده
انجامگر، انجامنده
باعث علت
فاکتور
کنش گر
Factor
سازگر = [فاکتور ( لاتین ، ساختن ) ]
سازگر های همبودین = عوامل اجتماعی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٣)