عالی مقام

/~AlimaqAm/

مترادف عالی مقام: صاحب منصب، عالی رتبه، والامقام

برابر پارسی: بلند پایه، ارجمند

معنی انگلیسی:
sovereign, high in position

لغت نامه دهخدا

عالی مقام. [ م َ ] ( ص مرکب ) عالیجاه. بلندمرتبت. آنکه مقام رفیع و بالا دارد : در سلک سایر خدام عالی مقام تنظیم گردید. ( حبیب السیر ج 3 ص 352 ).
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را.
حافظ.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آن که مقامی رفیع دارد بلند مرتبت .

فرهنگ عمید

آن که مقام رفیع دارد، بلندمرتبه.

دانشنامه عمومی

عالی مقام (فیلم). عالی مقام ( لهستانی: Magnat ) یک فیلم درام تاریخی لهستانی به کارگردانی فیلیپ بایون است که در سال ۱۹۸۷ منتشر شد. [ ۱] این فیلم در سال ۲۰۰۴، به عنوان یکی از ۱۰۰ فیلم برتر تاریخ سینمای لهستان انتخاب شد. [ ۲] [ ۳]
یژی بینچیتسکی
یان نووینسکی
گراژینا شاپوووفسکا
یژی ترلا
اولگیرد ووکاشِـویچ
بوگوسواف لیندا
ماریا گوادگوفسکا
یان اِنگلرت
هنریک بیستا
باربارا راخوالسکا
میروسواوا مارخلوک
• الکساندر فوژیل
عکس عالی مقام (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

great (صفت)
فراوان، ماهر، بزرگ، کبیر، مهم، ابستن، عظیم، معتبر، عالی، مطنطن، بصیر، زیاد، خطیر، عالی مقام، متعال، هنگفت، تومند

high (صفت)
رشید، علیه، با صدای بلند، بلند، خوشحال، علوی، خشن، عالی، گزاف، مرتفع، زیاد، عالی مقام، عالیجناب، علی، متعال، بو گرفته، بلند پایه، رفیع، وافرگران، تند زیاد، با صدای زیر، اندکی فاسد

dignified (صفت)
بزرگ، با وقار، موقر، بلند مرتبه، عالی مقام، معزز، عالیجناب

فارسی به عربی

کثیر

پیشنهاد کاربران

سپهرسطوت . [ س ِ پ ِ س َطْ وَ ] ( ص مرکب ) بزرگ منزلت . عظیم الشأن : جمشید سام حشمت سام سپهرسطوت دارای زال صولت زال زمانه داور. خاقانی .
صاحب جاه. [ ح ِ ] ( ص مرکب ) خداوند مقام و منصب. ارجمند :
با من راه نشین خیز و سوی میکده آی
تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم.
حافظ.
گران سایه. [ گ ِ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه. ( برهان ) ( انجمن آرا ) . گران پایه. ( آنندراج ) . ج ، گران سایگان :
ز پهلو برفتند پرمایگان
سپهبدسران و گران سایگان.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
چو دید آن دو مرد گران سایه را
به دانایی اندر سرمایه را.
فردوسی.
دو گرد دلیر گرانمایه را
سرافراز شیر گران سایه را.
فردوسی.
|| جاهل و متکبر. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
نشسته به در [ فریدون ] بر گران سایگان
به پرده درون جای پرمایگان.
فردوسی.
|| خیلخانه دار. صاحب سپاه انبوه. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) .
گران پایه. [ گ ِ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) گران قدر. بلندمرتبه. عالی مقام :
نشسته به در بر گران پایگان
به پرده درون جای پرمایگان.
فردوسی.
از ایشان هر آن کس که پرمایه بود
به گنج و به مردی گران پایه بود.
فردوسی.

فراپایه . [ ف َ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) بلندپایه : چو آفتاب فروزان به تخت ملک بمان چو آسمان فراپایه در زمانه بپای . فرخی . رجوع به فرا شود.
عالی مکان . [ م َ ] ( ص مرکب ) آنکه منزلت و مقام رفیع دارد. آنکه مکان شریف دارد. عالیقدر. عالیجاه :
بگشا ز بال همت عالی مکان گره
تا کی شوی چو بیضه در این آشیان گره .
صائب ( از آنندراج ) .
سپهرمسند. [ س ِ پ ِ م َ ن َ ] ( ص مرکب ) بلند مرتبه. بزرگ مقام :
اسبش سپهرجولان رمحش سپهرسنب
بختش سپهرمسند و تختش سپهرپای.
سوزنی.
والاجناب. [ ج َ] ( ص مرکب ) والاحضرت. عالی مقام. والاشان :
بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک
شاخ جنیبت کش است گل شده والاجناب.
خاقانی.
سپهررفعت. [ س ِ پ ِهَْ رْ رِ ع َ ] ( ص مرکب ) بلندمرتبه. عظیم منزلت :
قطب سپهررفعت یعنی رکاب شاه
در اوج دار ملک رسید از کران آن.
خاقانی.
مایه ور
محترم. ارجمند. بزرگوار. گرانمایه. دارای عزت و عظمت. عالی مقام. بلندپایه :
چنین گفت کاین مایه ور پهلوان
بزرگ است و باداد و روشن روان.
فردوسی.
یکی مایه ور پور اسفندیار
که نوش آذرش خواندی شهریار.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
تویی مایه ور کدخدای سپاه
همی بر تو گردد همه رای شاه.
فردوسی.
چنین مایه ور با گهر شهریار
همی از تو کشتی کند خواستار.
فردوسی.
|| باشکوه. مجلل. عالی :
چنان چون ببایست بنواختشان
یکی مایه ور جایگه ساختشان.
فردوسی.
از این مایه ور جای و این فرهی
دل ما نبودی ز دانش تهی.
فردوسی.
چو پیش آمدش نصر بنواختش
یکی مایه ور پایگه ساختش.
فردوسی.
شتاب آمدش تا ببیند که شاه
چه کرد اندر آن مایه ور جایگاه.
فردوسی.
|| گرانبها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
همان مایه ور تیغ الماس گون
که سلم آب دادش به زهر و به خون.
فردوسی.
بدان مایه ور نامدار افسرش
هم آنگه بیاراست فرخ سرش.
فردوسی.
ببوسید و بر سرش بنهاد تاج
بکرسی شد از مایه ور تخت عاج.
فردوسی.

جلیل المرتبه

بپرس