عالی جناب
/~AlijenAb/
برابر پارسی: بزرگوار، والاگاه | بزرگوار، ارجمند، گرانمایه، والاگهر
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) آستانۀ بلند، آستان رفیع.
دانشنامه عمومی
عالی جناب عنوانی افتخاری است که برای اعضای مشخصی از یک سازمان یا دولت به کار می رود.
کسانی که با عنوان عالی جناب خطاب می شوند عموماً رئیس کشور، رئیس حکومت، فرماندار، سفیر، مقامات خاصی در کلیسا، خانواده سلطنتی، و دیگرانی است که رتبهٔ مشابهی داشته باشند ( مثل روسای سازمان های بین المللی چون کمیسرهای عالی اتحادیه کشورهای همسود ) و رؤسای فیفا.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفکسانی که با عنوان عالی جناب خطاب می شوند عموماً رئیس کشور، رئیس حکومت، فرماندار، سفیر، مقامات خاصی در کلیسا، خانواده سلطنتی، و دیگرانی است که رتبهٔ مشابهی داشته باشند ( مثل روسای سازمان های بین المللی چون کمیسرهای عالی اتحادیه کشورهای همسود ) و رؤسای فیفا.
wiki: عالی جناب
مترادف ها
بلندی، بزرگی، تعالی، پشته، برجستگی، بر امدگی، مقام، عالیجناب، جاه، علی، علو
بلندی، بزرگی، تعالی، برجستگی، بر امدگی، مقام، عالیجناب، جاه
برتری، خوبی، عالیجناب، حضرت، جناب
پسندیده، عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام
رشید، علیه، با صدای بلند، بلند، خوشحال، علوی، خشن، عالی، گزاف، مرتفع، زیاد، عالی مقام، عالیجناب، علی، متعال، بو گرفته، بلند پایه، رفیع، وافرگران، تند زیاد، با صدای زیر، اندکی فاسد
بزرگ، با وقار، موقر، بلند مرتبه، عالی مقام، معزز، عالیجناب
بزرگ، علیه، بلند، برجسته، عالیجناب، هویدا، علی، والا مقام، متعال، سربلند
معزز، عالیجناب، محترم، ابرومند، قابل احترام
عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام
پیشنهاد کاربران
علیاجناب . [ ع ُل ْ ج َ ] ( ص مرکب ) مؤنث عالی جناب . عنوانی و خطابی بزرگ داشت زنی را. از القاب و عناوین زنان . خطابی تفخیم آمیز زنان را.
عالی مکان . [ م َ ] ( ص مرکب ) آنکه منزلت و مقام رفیع دارد. آنکه مکان شریف دارد. عالیقدر. عالیجاه :
بگشا ز بال همت عالی مکان گره
تا کی شوی چو بیضه در این آشیان گره .
صائب ( از آنندراج ) .
بگشا ز بال همت عالی مکان گره
تا کی شوی چو بیضه در این آشیان گره .
صائب ( از آنندراج ) .
سپهرصولت. [ س ِ پ ِ ص َ / صُو ل َ ] ( ص مرکب ) بلند مرتبه. دارای شکوه و جلال :
خسرو سام دولتی ، سام سپهرصولتی
رستم زال دانشی ، زال زمانه داوری.
خاقانی.
خسرو سام دولتی ، سام سپهرصولتی
رستم زال دانشی ، زال زمانه داوری.
خاقانی.
سپهرمسند. [ س ِ پ ِ م َ ن َ ] ( ص مرکب ) بلند مرتبه. بزرگ مقام :
اسبش سپهرجولان رمحش سپهرسنب
بختش سپهرمسند و تختش سپهرپای.
سوزنی.
اسبش سپهرجولان رمحش سپهرسنب
بختش سپهرمسند و تختش سپهرپای.
سوزنی.
والاجناب. [ ج َ] ( ص مرکب ) والاحضرت. عالی مقام. والاشان :
بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک
شاخ جنیبت کش است گل شده والاجناب.
خاقانی.
بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک
شاخ جنیبت کش است گل شده والاجناب.
خاقانی.
حضرت اشرف
احترامات
یدونه، عالی، ارزشمند ترین، استاد، والا، برترین