عالم خاک

لغت نامه دهخدا

عالم خاک. [ ل َ م ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب )کنایه از دنیا باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). || جسد آدمی. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

کنایه از دنیا باشد یا جسد آدمی

پیشنهاد کاربران

مو پر بال مرغ باغ و نی نیستان ملکوتم نیم از خمیر مایه ی خاک و آب و باد و آتش این دار گذرا و فانی/ گر ابلیس بسان ایسا کند سجده مرا بدو بخشم آنگاه بابا آدم و ننه حوای محمّد و موسا و همه خاک و آب و باد و آتش این دنیا را/
...
[مشاهده متن کامل]

آفریدگار کائنات نیافریده ست ما را بهر طاعت و بندگی یا به لسان قرآن الا لیعبدون/ بلکه تا کند مارا راست و درست و حسابی وان هم نه به سان ماریا مادر ایسا یا مریم باک راه/ الا یعنی بلکه یا مگر به معرفت کامل ابعاد فراوان و بیکران خویش هدایت و رهنمون مارا/ تا سهیم گرداند و بهره مند نماید از عشق و زندگی بی آغاز و بی پایان، لایزال و جاودانه ی خویش مارا/ این جهان چه باشد با این همه وسعت و گستردگی و فراخی از دید محدود ما انسان ها در بین جهان های بیشمار/ جز یک کلبه ناچیز خاکی جاودانه گرفتار در بند و کمند زلف و عشق یار یا در بطن وجود و ماهیت و ذات بی کران و بی نهایت پروردگار یا آفریدگار/؟
در دایره ای که آمدن و رفتن ماست/
او را نه بدایت و نه نهایت پیداست/
ز جمله آمدگان و رفتگان و باز آمدگان بر روی این راه دایره وار و بسی دور و دراز/ باز آمده ای کو تاکنون کین چنین روشن و باز به خیام گفته بوده باشد راز/
حدیث از مطرب و می گو و راز دهّر کمتر جو/
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را/
حافظا!!!؟
بیا تا باهم پیاله ای از شراب کودکانه این حکیمک نوشیم در همین جا و حال بر گرد این میز زرین/ که به قول سخنان شیرین خود نمونه اش را نیابی در قنات کوثر و جویبار زمزم در بهشت برین/
باده های دُرد آلود دنیوی چون خسرو و شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون همچون شمس و جلال تان کنند/ای عرفا!گر صافی و برزخی و ملکوتی گردند وانگه فقط این کودک داند و خدا که چگونه چون و مون من هاتان کنند/.
در این دیار شب در کنجی حقیر در گوشه ای ناچیز کاشانه ای ست مرا/ تنگ و تاریک بی در و روزن همچو کلبه های احزان جاکوب و آدم / دیده آنجا ننگرد جز روی غم و اندوه و ماتم/ گوش نشنود آنجا هیچ بانگی دگر جر آوای شور و و تلخ و گهی شیرین از نی و تار و چغانه های حضرات ملایان آدم و حاتم و خاتم/

بپرس