عاطفت

لغت نامه دهخدا

عاطفت. [ طِ ف َ ] ( ع اِمص ) عاطفة.عاطفه. مهربانی. مهر : پادشاه باید خدمتگذاران را از عاطفت و کرامت خویش چندان محروم نگرداند که بیکبارگی برمند و نومید گردند. ( کلیله و دمنه ).
یکی عاطفت سیرت خویش کرد
درم داد و تیمار درویش کرد.
سعدی ( بوستان ).
و رجوع به عاطفه شود.

عاطفة. [ طِ ف َ ] ( ع اِمص ) عاطفه. عاطفت. مهر. || خویشی و قرابت. ( منتهی الارب ). رجوع به عاطفت شود.

عاطفة. [ طِ ف َ ] ( ع ص ) ( حروف... ) در عربی ده حرف است که مابین دو جمله یا کلمه واقعشده و جمله یا کلمه بعد از خود را به ماقبل خود ربط دهد. جمله یا کلمه ای که بعد از حروف عاطفه است معطوف و جمله و یا کلمه ماقبل را معطوف ٌ علیه نامند. وآن حروف عبارتند از: و، ف ، أم ، أما، أو، بل ، ثم ،حتی ، لا، لکن. رجوع به حروف عاطفه و حروف ربط شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) مهربانی مهر دوستی محبت عطوفت .

فرهنگ معین

(طِ فَ ) [ ع . عاطفة ] (اِ. ) مهربانی ، عطوفت .

فرهنگ عمید

= عاطفه

پیشنهاد کاربران

صنمی لشکریم غارت دین کرد و برفت
آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم

بپرس