خبرداد عارض که سیصد هزار
برآمد دلیران مفرد سوار.
نظامی.
شده برعارض لشکر جهان تنگ که شاهنشه کجا میدارد آهنگ.
نظامی.
|| ( اِ ) باران : تا هلاک قوم نوح و قوم هود
عارض رحمت بجان ما نمود.
مولوی.
|| ( ص ) شتر ماده بیمار یا شکسته آفت رسیده. || ( اِ ) دندان. دندان که درعرض دهن است و آن بعد از ثنایا است. ( منتهی الارب ). || ابر که سایه افکند. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان عادل بن علی ). ابر پراکنده در افق. ( غیاث اللغات ). ابربر پهنای کرانه آسمان. ( منتهی الارب ). ابر. ( غیاث اللغات ). || کوه. عارض الیمامه ؛ کوه یمامه را گویند. || هرچه پیش آید ترا از پرده و جز آن. ( منتهی الارب ). || صفحه گردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || هر دو طرف روی. || هر دو جانب دهن. || ملخ بسیار. || عطا. || در تداول ، شاکی و متظلم. دادخواه. || صفحه رخسار مردم.( منتهی الارب ). روی. رخسار. گونه : غره مشو به عارض عنبرنبات خویش
واندر نگر به عارض کافوربار من.
ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی ص 298 ).
آن زلف سر افکنده بدان عارض خرم از بهر چه آراست بدان بوی و بدان خم.
عنصری.
ای عارض چو ماه تو را چاکر آفتاب یک بنده تو ماه سزد دیگر آفتاب.
خاقانی.
چو مویش دیده بان بر عارض افکندجوانی را ز دیده موی برکند.
نظامی.
آنکه نبات عارضش آب حیات میخورد.( گلستان ).
گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی. ( گلستان ).گل سرخش چو عارض خوبان.
( گلستان ).
عارض نتوان گفت که قرص قمر است این بیشتر بخوانید ...