عادت کردن


برابر پارسی: خو گرفتن، خو کردن، خوی گرفتن

معنی انگلیسی:
accustom, use, acclimate, form, to fall into the habit (of)

لغت نامه دهخدا

عادت کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خوی گرفتن. معتاد شدن :
چشم عادت کرده با دیدار دوست
حیف باشد بعد از او بر دیگری.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - خو کردن به چیزی خوگر شدن معتاد شدن. ۲ - معمول گشتن متداول شدن . ۳ - انس گرفتن به الفت گرفتن به .

واژه نامه بختیاریکا

تُر کِردِن؛ دمزیده وابیدِن؛ مُر کردن؛ مُره بستِن؛ پی یَه چینه به خو مالیدن ( ورساییدن ) ؛ اَو یَه چینه به خو ریدن؛ ساسه ور خو وَندِن

مترادف ها

get the habit (فعل)
خو گرفتن، عادت کردن

fall into the habit (فعل)
عادت کردن

فارسی به عربی

اصبح

پیشنهاد کاربران

it is typical of somebody to do something
grow accustomed to
است عاده
I'm accustom to . . .
عادت کردم به. . .
or
I used to. . .
عادت داشتم به. . .
به تورکی آلیشمق Alişmak
به ترکی آلیشمق Alişmak
Inure
آموخته شدن
Getting used to

بپرس