عاجز

/~Ajez/

مترادف عاجز: بیچاره، بی حال، خسته، درمانده، راجل، زبون، زمین گیر، ضعیف، فرومانده، کم زور، مانده، ناتوان، هاژ، بی کفایت، نالایق، اعمی، علیل، کور، نابینا

متضاد عاجز: قادر

برابر پارسی: درمانده، بیچاره، زبون، ناتوان

معنی انگلیسی:
helpless, impotent, incapable, powerless, unable, disabled, crippled, cripple, disabled person

لغت نامه دهخدا

عاجز. [ ج ِ ] ( ع ص ) سست و ناتوان. ج ،عواجز و عجزة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). درمانده. ج ، عاجزون. ( مهذب الاسماء ) :
روستائی زمین چو کردشیار
گشت عاجز که بود بس ناهار.
دقیقی.
و قویترین سببی در کارهای دنیا مشارکت مشتی دون عاجز است. ( کلیله و دمنه ). مردم دو گروه اند: حازم و عاجز. ( کلیله و دمنه ).
عاجز باشدکه دست قوت یابد
برخیزد و دست عاجزان برتابد.
سعدی ( گلستان ).
|| کوتاه. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

سست وناتوان، خسته، درمانده
۱ - آن که دارای عجز است ناتوان کم زور ضعیف . ۲ - درمانده خسته فرومانده . ۳ - بی کفایت نالایق . ۴ - کسی که عضوی از او ناقص یا از کار مانده باشد معیوب ناقص . ۵ - کور نابینا جمع عجز عواجز .

فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - ناتوان ، ضعیف . ۲ - فلج . ج . عجزه .

فرهنگ عمید

۱. سست، ناتوان.
۲. [مجاز] خسته، درمانده.
۳. ویژگی کسی که عضوی از اعضای بدنش ناقص و معیوب باشد.
* عاجز آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * عاجز شدن: رشته تا یکتاست آن را زور زالی بگسلد / چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر (سنائی: ۱۶۴ ).
* عاجز شدن (گشتن، گردیدن ): (مصدر لازم )
۱. ناتوان شدن، درماندن.
۲. [مجاز] خسته شدن، به ستوه آمدن.
* عاجز کردن: (مصدر متعدی )
۱. ناتوان ساختن.
۲. [مجاز] خسته کردن، به ستوه آوردن.
* عاجز ماندن: (مصدر لازم ) = * عاجز شدن

واژه نامه بختیاریکا

خسته
زَمَند

جدول کلمات

بینوا _نا توان

مترادف ها

cripple (اسم)
عاجز، لنگ، چلاق، زمین گیر

cripple (صفت)
معیوب، عاجز

blind (صفت)
تاریک، کور، نابینا، بی بصیرت، عاجز، غیر خوانایی، نا پیدا، هر چیزی که مانع عبور نور شود

weak (صفت)
ضعیف، لاغر، ناتوان، سست، کمرو، عاجز، کم زور، بی حال، چیز ابکی، کم دوام، کم بنیه

feeble (صفت)
ضعیف، ناتوان، سست، عاجز، نحیف، کم زور

unable (صفت)
ناتوان، عاجز

incapable (صفت)
ناتوان، عاجز، بی مهارت، بی عرضه، نفهم، محجور، نا قابل

فارسی به عربی

ضعیف , عاجز , کسیح

پیشنهاد کاربران

ناتوان
ناتوانی در انجام یا عدم انجام کاری که از روی وسوسه. لذت. واجبار باشد
نمی توانیم باکله خراب کارانجام دهیم
ناتوان ضعیف سست درمانده شدن
معنی عاجز میشه ناتوان 🤗🤗
عاجزیعنی یعنی انجام دادن کاری علارقمه میل باتنی عاجزبهدکسی گفته میشودکه دربرابرافکار احساسات خودودیگران ناتوان باشد
عاجز یعنی در مقابل چیزی که قدرت ندارم
عجز: به معنی ناتوان
پاتال
ضعیف و ناتوان
جمع عاجز=عجزه
عاجز : بیچاره ، بی حال ، خسته ، درمانده ، ضعیف
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو - کنون ( عاجز ) فرو ماندم رهی دیگر نمیدانم ( عطار )
کنون ( خسته ) فرو ماندم ره دیگر نمیدانم
کنون ( درمانده ) در ماندم ره دیگر نمیدانم
عاجز : ناتوان
بی حال
ناچار
مخالف : قادر
توانا
نیرومند
ناچار، بی حال،
درمانده
عاجز=ناتوان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس