عاجز کردن. [ ج ِ ک َ دَ ]( مص مرکب ) درمانده کردن. ناتوان ساختن : کمالت عاجزم کرد و عجب نیست که تو هم عاجزی اندر کمالت.خاقانی.موران به اتفاق شیر را عاجز کنند. ( مجالس سعدی ص 23 ).
annoy (فعل)تحریک کردن، ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عذاب دادن، دلخور کردن، اذیت کردن، بستوه اوردن، مزاحم شدن، عاجز کردن، عصبانی کردنhassle (فعل)عذاب دادن، عاجز کردنharass (فعل)اذیت کردن، بستوه اوردن، عاجز کردن، تعرض کردن، خسته کردن، حملات پی در پی کردنbay (فعل)عاجز کردن، عوعو کردن، دفاع کردن در مقابل، زوزه کشیدنdisable (فعل)عیب دار کردن، عاجز کردن، ناتوان کردن، از کار انداختن، ناتوان ساختن، زله کردن، فاقد صلاحیت قانونی کردنimportune (فعل)عذاب دادن، عاجز کردن، مصرانه خواستن، اصرار کردن به، سماجت کردن، ابرام کردنweaken (فعل)کم کردن، عاجز کردن، ضعیف شدن، تقلیل دادن، تضعیف کردن، ضعیف کردن، سست کردن، سست شدن، نحیف کردن، کم نیرو شدنmake unable (فعل)عاجز کردن