ظهیر

/zahir/

مترادف ظهیر: پشتیبان، پناه، حامی، مددکار، معین، یاریگر، یاور

برابر پارسی: پشتیبان

معنی انگلیسی:
assistant, supporter

فرهنگ اسم ها

اسم: ظهیر (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن، مذهبی و قرآنی) (تلفظ: zahir) (فارسی: ظهير) (انگلیسی: zahir)
معنی: پشتیبان، یاور، ( اَعلام ) ظهیر فاریابی: [قرنِ هجری] مشهور به ظهیرالدین طاهر ابن محمّد شاعر معروفِ ایرانی، که پس از سفر به خراسان، تبرستان و اصفهان، در تبریز اقامت گزید و در همانجا درگذشت، ( در اعلام ) ظهیر فاریابی شاعر معروفِ ایرانی قرنِ ششم ( هـق )، ظهیرالدین
برچسب ها: اسم، اسم با ظ، اسم پسر، اسم عربی، اسم تاریخی و کهن، اسم مذهبی و قرآنی

لغت نامه دهخدا

ظهیر. [ ظَ ] ( ع ص ، اِ ) هم پشت. مدد. یار. یاور. مددکار. ظِهرة. ظُهرة. پشتیوان. پشتیبان. یاریگر. کمک. ج ، ظُهَراء. ( مهذب الاسماء ): و الملائکة بعد ذلک ظهیر. ( قرآن 4/66 ).
بدان منگر ای خواجه گر ظاهری
نبینی همی مرد دین را ظهیر.
ناصرخسرو.
پشت احکام قران بود به شمشیر خدای
بهتر از تیغ سخن را نبود هیچ ظهیر.
ناصرخسرو.
نان پاره خویشتن بجستم
از شاه ، ظهیر دولت و داد.
مسعودسعد.
ظهیر ملّت و ملک و نصیر دولت و دین
به راستی و سزا بودش از خلیفه خطاب.
مسعودسعد.
عالم عادل مؤید مظفر منصور ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت. ( گلستان ). || نیم روز. گرمگاه. ظهیرة. ظُهر. || دردپشت رسیده. مبتلی به پشت درد. || قوی پشت از شتر و جز آن : بعیر ظهیر؛شتر قوی ( مذکر و مؤنث در آن یکسان است ).

ظهیر. [ ظَ ] ( اِخ ) ابن رافع. صحابی است.

ظهیر. [ ظَ ] ( اِخ ) ابن محمد ابوالمنذر. تابعی است.

ظهیر. [ظَ ] ( اِخ ) ابوبکر احمدبن علی بلخی. متوفی در 553 هَ. ق. او راست : شرح الجامع الصغیر محمدبن حسن شیبانی ، ممدوح مسعودسعد. رجوع به شواهد کلمه ظهیر شود.

ظهیر. [ ظُ هََ ] ( اِخ ) نام گروهی است از عرب. رجوع به بنی ظهیر شود.

ظهیر. [ ظَ ] ( اِخ ) حسن بن ظئر، مکنی به ابی علی فارسی ، معروف به ظهیر. مردی فقیه و لغوی و نحوی بود و در قاهره به سال 598 هَ. ق. بدرود حیات گفت. یاقوت گوید ابوجعفر محمدبن عبدالعزیز الادریسی الحسنی الصعیدی شاگرد ظهیر در قاهره به سال 612 مرا گفت که : ظهیر در کتابها و فتاوی خود می نوشت الحسن النعمانی. من از این نسبت وی پرسیدم. گفت من نعمانی و از اولاد نعمان بن المنذرم و مولدم دهی است مشهور به نعمانیه ، از آنجا به شیراز آمدم و به فارسی شهرت یافتم. ظهیر مردی بود به فنون علوم و قرائت عشره و شواذ و تفسیر قرآن از ناسخ و منسوخ عالم و در فقه و خلاف و کلام و منطق و حساب و هیأت و طب مبرز و در لغت و نحو و عروض و قوافی و روایت اشعار عرب و ایام ایشان و اخبار پادشاهان عجم و عرب چیره دست. و در هر فنی از این فنون و علوم کتابی از بر داشت چنانکه در تفسیر، کتاب لباب التفسیر از تاج القراء و در فقه کتاب الوجیز از غزالی و در فقه ابی حنیفه کتاب جامعالصغیراز محمدبن حسن شیبانی به نظم نسفی و در کلام کتاب نهایةالاقدام از شهرستانی و در لغت کتاب الجمهرة ابن دُرید و این کتاب اخیر را چنان از پی هم نقل میکرد که قاری فاتحةالکتاب را. و خود وی مرا گفت که علوم را درالواحی می نوشتم چنانکه قرآن را برای حفظ و از بر کردن خوانند و مکرر میخواندم تا در مدت چهارده سال همه را حفظ کردم. و در نحو کتاب ایضاح از ابی علی و عروض صاحب بن عباد و در منطق ارجوزه ابوعلی بن سینا را ازبر داشت و به قانون طب ابن سینا واقف و به لغت عبرانی عارف بود و با اهل آن زبان مناظره میکرد چنانکه گفتی حِبری از احبار یهود است. تسلط ظهیر بیش از همه چیز در فن ادب بود چنانکه وقتی شیخ ابوالفتح عثمان بن عیسی النحوی البلطی که در این وقت شیخ اهل زمان خویش در دیار مصر بود چون شاگردی و مستفیدی درباره لغت از وی سوءالها میکرد و از جمله روزی که من نیز حضور داشتم از وی از امثال کلمه شقحطب پرسید. وی در جواب او گفت این گونه کلمات را که در زبان عرب افتد منحوت خوانند و از منحوت آن خواهند که کلمه از دو کلمه دیگر ساخته شده باشد، چنانکه نجار از دو چوب یک آلت سازد. شقحطب نیز منحوت از شق و حطب است. بلطی باز درخواست تا از نظائر شقحطب که در زبان عرب آمده است اورا آگاه سازد تا در شناختن نوع آن کلمات وی را تکیه گاه و معوّلی باشد و او مقدار بیست ورق از حفظ در این معنی بر وی فروخواند و آن را کتاب تنبیه البارعین علی المنحوت من کلام العرب نامید. و گفت السعید اباالقاسم هبةاﷲبن الرشید جعفربن سناءالملک را دیدم که از وی به وجه امتحان از کلمات غریب کلام عرب سؤال کردی ووی به شوارد آن جواب گفتی. و باز ابوجعفر گفت که ظهیر مرا گفت چون به خوزستان درآمدم مجیر بغدادی شاگردشهرستانی را دیدار کردم و وی در علوم نظری تبرز داشت. فرمانروای خوزستان بر آن شد که مناظره ای در مجلس خویش میان ما ترتیب دهد. این خبر به من رسید و دانستم که بضاعت وی در کلام وافر لیکن معرفت او به لغت اندک است. از این روی چون به مناظره نشستیم و مجلس به دانشمندان پر بود، بدو گفتم : تعرض الکلام اذاً اء فرأیت الطلة الی قرینها فارها فی و بصان أو الجساد اذاتأشب بی المغیث. و او معنی آن کلمات از من درخواست و من از روی تعنت گفتم بنگرید مدعی مرتبت امامت را که از زبان عرب که کلام خدای تعالی بدان زبان نازل و احادیث سیدالمرسلین بدان ادا شده است آگاه نیست. کلمه مناظره مشتق از نظر باشد یعنی نظیر را سزد با نظیر خود مناظره کردن و این مرد نظیر من نیست ، چه او یک علم از علومی را که مجتهد از دانستن آنها ناگزیر است ( یعنی علم لغت ) فاقد می باشد. و از این گفتار من همهمه در مجلسیان درافتاد وبر دو فرقه شدند، فرقه ای با من و فرقه ای بر من و مجلس در همین محاجه و خلاف پایان یافت و مردم بپراکندندو در شهر شهرت افتاد که من مجیر را مجاب و مفحم کرده ام. و ظهیر مدتی در قدس شریف اقامت گزید و در نزدیک صخره ای درس میگفت و روزی ملک العزیز عثمان بن صلاح بن یوسف آنگاه که وی مشغول تدریس بود بر وی گذر کرد و ازکسان از حال وی بپرسید و چون مرتبت ظهیر را در علوم بدانست وی را طلبید و به مصاحبت خویش ترغیب کرد و قصدش این بود که شهاب الدین ابوالفتح طوسی را به وسیله ٔاو بشکند و بمالد. پس ظهیر با وی به قاهره شد و ملک ماهیانه شصت دینار مقرری او کرد و صد رطل نان و بره ای و به هر روز شمعی و چیزهای دیگر و اصناف مردم بدومیل کردند و بر رونق بازار او بیفزود تا عزیز مجلس مناظره ای مقرر داشت میان او و طوسی فردای عید. و ظهیر قصد کرد که با وی نیز همچون مجیر عمل کند، چه طوسی مردی قلیل المحفوظات ولی جری و شدیدالمعارضه و مقدام بود. اتفاقاً روز عید ملک عزیز برنشست و طوسی و ظهیر با وی برنشستند. ظهیر در میان سخن ملک عزیز را گفت : «انت یا مولانا من اهل الجنة». طوسی را گزکی به دست افتاد و گفت و ما یدریک انه من اهل الجنة و کیف تزکی علی اﷲ تعالی. فقال له الظهیر قد زکی رسول اﷲ ( ص ) اصحابه فقال ابوبکر فی الجنة و عمر فی الجنة فقال له ابیت یا مسکین الا جهلاً ماتفرق بین التزکیة عن اﷲ و التزکیة علی اﷲ و انت من اخبرک أن هذا من اهل الجنةما انت الا کما زعموا ان فأرة وقعت فی دن خمر فشربت فسکرت فقالت این القطاط فلاح لها هرﱡ فقالت لاتؤاخذ السکاری بما یقولون. و انت شربت من خمر دن نعمة هذا الملک فسکرت فصرت تقول خالیاً این العلماء فابلس و لم یجد جواباً و انصرف و قدانکسرت حرمته عند العزیز و شاعت هذه الحکایة بین العوام و صارت تحکی فی الاسواق و المحافل فکان مآل امره ان انضوی الی المدرسة التی انشأها الامیر ترکون الاسدی یدرس بها مذهب ابی حنیفة الی ان مات. وی کتابی در تفسیر قرآن بر شاگردان خود املاء میکرد و پس از سالها به تفسیر این آیه رسید: «تلک الرُسل فضلنا بعضهم علی بعض » ( قرآن 253/2 ) در مقدار دویست ورق و بمرد و تفسیر سوره بقره را به پایان نرسانید و او را کتابی است در شرح الصحیحین بر ترتیب حمیدی که آن را کتاب الحجة نامیده است و آن اختصار کتاب الافصاح فی تفسیر الصحاح وزیر ابن هبیره است وچیزهائی را که مناسب شمرده بر آن افزوده است. و نیزکتابی دارد در اختلاف الصحابة و التابعین و فقهاء الانصار که به انجام نرسانیده است. و نیز او را خطب و فصول وعظیّه است که مشحون به غریب و حوشاء لغت است. ورجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 3 صص 64-68 شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

فاریابیطاهر بن محمد ملقب به ظهیرالدین و مکنی به ابوالفضل شاعر معروف ایرانی ( ف. تبریز ۵۹۸ ه.ق . ). اصل او از فاریاب است.وی از جوانی بتحصیل علوم و شعر و ادب پرداخت و ادب عرب و حکمت و نجوم بیاموخت و در خراسان و مازندران و آذربایجان سفر کرد . در روزگار اتابک قزل ارسلان بعراق و آذربایجان رفت. از ممدوحان وی حسامالدین اردشیر بن علائ الدوله حسن از طبقه دوم ملوک آل باوند طغانشاه حاکم نیشابور محمد بن ایلدگز قزل ارسلان و نصره الدین ابوبکر از اتابکان آذربایجان را باید نام برد. وی باخاقانی و جمال الدین عبدالرزاق معاصر بود. جمال الدین مذکور ترکیب بندی مفصل و شیوا در مدح ظهیر دارد و ظهیر در ستایش جمال الدین اشعاری دارد. دیوان وی مکرر بطبع رسیده فصاید او که غالبا در مدح شاهان و بزرگانست محکم و متین و غزلهایش مطبوع است .
یارویاور، مددکار، هم پشت، پشتیبان، قوی پشت
( صفت ) یار یاور پشتیبان مددکار.
فاریابی

فرهنگ معین

(ظَ ) [ ع . ] (ص . ) پشتیبان ، یاری کننده .

فرهنگ عمید

یار و یاور، مددکار، هم پشت، پشتیبان.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی ظَهِیرٍ: یاور - پشتیبان
ریشه کلمه:
ظهر (۵۹ بار)

جدول کلمات

مدد کار, یار, پشتیبان, هم پشت

پیشنهاد کاربران

حضرت علی ( ع ) در کتب آسمانی و نزد برخی ملت ها و گروه های مردمی نام های دیگری نیز دارند؛ خود آن حضرت می فرماید: نام من در انجیل، �الیا� و در تورات، �برىء� و در زبور، �أرىّ� و نزد هندوان، �کبکر� و پیش رومیان،
...
[مشاهده متن کامل]
�بطریسا� و نزد پارسیان، �جبتر� و پیش ترکان، �بثیر� و نزد زنگیان، �حیتر� و پیش کاهنان، �بوىء� و نزد حبشیان، �بثریک� و نزد مادرم، �حیدرة� و پیش دایه ام، �مَیمون ( خوش یُمن ) � و نزد عرب، �علىّ� و پیش ارامنه، �فریق� و نزد پدرم، �ظهیر� است. منبع : شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص 59، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1403ق.

ظهیر: /zahir/ ظهیر ( عربی ) 1 - ( در قدیم ) پشتیبان، یاور؛ 2 - ( اَعلام ) ظهیر فاریابی: [قرنِ 6 هجری] مشهور به ظهیرالدین طاهر ابن محمّد شاعر معروفِ ایرانی، که پس از سفر به خراسان، تبرستان و اصفهان، در تبریز اقامت گزید و در همانجا درگذشت. اسم ظهیر برای نامگذاری پسرموردتایید ثبت احوال کشور است .

بپرس