ظلع
لغت نامه دهخدا
ظلع. [ ظَ ] ( ع اِ ) شأن. حالت. وفی المثل : لایربع علی ظلعک من لیس یحزنه امرک ؛ یعنی به اهتمام شأن تو نرسد مگر غمخوار تو. اربع علی ظلعک َ؛ بازدار خود را از کاری که طاقت آن نداری زیرا که ناتوانی. ارْق َ علی ظَلعک َ؛ جهد در کاری کن که توانی و نرمی و رفق کن با تن خود. ق ِ علی ظَلعک َ؛ نگاه دار و افشا مکن عیب خود را. || ( مص ) خمیدن ستور و جز آن در رفتار. لنگیدن : ظَلع البعیر؛ لنگید شتر در رفتن و خمید. || ظلعت الکلبة؛ گُشنخواه شد سگ ماده. || ظلع عن الحق ؛ بچسبید از حق. میل کرد از حق. || تهمت زده شدن.
ظلع. [ ظُ ل َ ] ( اِخ ) کوهی است بنی سلیم را.