خفته از آنی که نبینی ز جهل
در دل تاریک همی جز ظلام.
ناصرخسرو.
وز دل به چراغ دین و علم حق نتواند برد مر ظلامش را.
ناصرخسرو.
تا مه و مهر فلک والی روزند و شبندتا شب و روز جهان اصل ظلام است و ضیاست.
مسعودسعد.
چون زلف تو هواش ظلام از پس ظلام چون کار من زمینش عقاب از پس عقاب.
مسعودسعد.
مهری و هرگز مباد هیچ کسوفت دهری و هرگز مباد هیچ ظلامت.
مسعودسعد.
از پی یک نور مبین صد ظلام وز پی یک نوش مخور صد شرنگ.
مسعودسعد.
چون مهر باد روز بقای تو بی ظلام چون چرخ باد ساعت عمر تو بی غیر.
مسعودسعد.
شاه ستارگان... جمال جهان آرای را به نقاب ظلام بپوشانید. ( کلیله و دمنه ).داد به گیتی ظلام سایه خاک سیاه
یافت ز انجم فروغ انجمن کهکشان.
خاقانی.
غره بامداد بر صفحه ادهم ظلام پیدا گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).گر تو نشناسی کسی را از ظلام
بنگر او را کوش سازیده ست امام.
مولوی.
کجا نور باشد چه جای ظلام کجا ماه باشد چه جای سهاست.
؟
|| ( مص ) تاریک شدن شب. ( تاج المصادر بیهقی ). تاریک شدن. ( زوزنی ).ظلام. [ ظِ ] ( ع اِ ) نوعی از گیاه نرم که شاخ تر و دراز دارد. || آسان و اندک از هر چیزی. || ( مص ) به چشم بد دیدن در. و منه : نظر الی ظِلاماً؛ أی شزراً. || مظالمه. ستم کردن.
ظلام. [ ظِ ] ( ع اِ ) ج ِ ظلمت :
تا نگردی او ندانی اش تمام
خواه آن انوار باشد یا ظلام.
مولوی.
ظلام. [ ظُ ] ( ع اِ ) ج ِ ظُلم.
ظلام. [ ظَل ْ لا ] ( ع ص ) ظِلّیم. بسیارستم. ظلوم. ستمکارسخت. ستمکاره. || مطلق ظالم : وان اﷲ لیس بظلام للعبید. ( قرآن 182/3 ). ج ، ظلامون. || ( اِ ) گیاهی است نرم دارای شاخ تر و تازه و دراز و بدان ظِلام ( به تخفیف لام ) نیز گفته میشود.