ظرف

/zarf/

مترادف ظرف: کاسه، آوند، بشقاب، درخلال، درطی

برابر پارسی: آوند، گنجه، تشت، دیگ

معنی انگلیسی:
barrel, bath, container, matter, receptacle, utensil, vessel, dish, adverb of time or place, duration, capacity, forbearance, dinnerware

لغت نامه دهخدا

ظرف. [ ظَ ] ( ع اِ ) جای چیزی. آنچه در آن چیزی نهند. آوند. باردان. ( مهذب الاسماء ). حیّز. خنور. اِناء. وِعاء. ج ، ظروف : در وقت گویائی من به این سوگند یا ملک من شود در بازمانده عمرم از زر یا رزق یا جوهر یا ظرف یا پوشیدنی یا فرش. ( تاریخ بیهقی ).
بنده کی گردد آنکه باشد حُر
نتوان کرد ظرف پُر را پُر.
سنائی.
معانی هرگز اندر حرف ناید
که بحر قلزم اندر ظرف ناید.
شبستری.
- ظرف دررفته ؛ خالص. که وزن ظرف آن موضوع شده باشد، چنانکه چون چیزی را وزن کنند و وزن مظروف را از وزن ظرف جدا سازند گویند وزن آن ، ظرف دررفته فلان مقدار است.
- ظرف زمان ؛ اسمی که دلالت بر زمان وقوع چیزی کند.
- ظرف مکان ؛ اسمی که دلالت بر مکان وقوع و استقرار چیزی کند.
|| ( اِمص ) زیرکی. کیاست. || نقی الظرف ؛ امین راست باز نه خائن دغل باز. || رأیته بظرفه ؛ ای بنفسه. || ماهر گردیدن. || در محاوره فارسی زبانان مجازاً به معنی حوصله است ، چنانکه شخص کم حوصله را کم ظرف و تنگ ظرف گویند. و ظرف در این شعر ملا وحشی نیز از همان قبیل است :
این ظرف بین که تشنه لبان را به قطره ای
صد احتیاج هست و تمنا نمی کنند.
( از آنندراج ).
|| ظرف و ظرافت در زبان باشد و گیرندگی در دو چشم و ملاحت در دهان و نیکوئی در بینی یا خوبروئی و خوش هیئتی : وجه ظریف. هیئةٌ ظریفة. یا ظرف در روی و زبان است. و ظرف در زبان ، بلاغت و حسن عبارت است و در روی ، خوبی و نیکوئی و یا ظرف بزاعت و ذکاء قلب و یا ظرف حذق است وبه ظرف و ظرافت جز جوانان سبکروح را از مرد و زن صفت نکنند و راغب گوید ظرف حالتی است جامع عموم فضائل نفسانیه و بدنیه و خارجیه و از این رو صاحب علم و شجاعت و نیکو لباس و ریاش. || ( اِ ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ظرف ، بالفتح و سکون الراء عنداهل العربیة یطلق علی معان منها اسم ما یصح ان یقعفیه فعل زماناً کان أو مکاناً و الاول ظرف زمان کالیوم و الدهر و الثانی ظرف مکان کالیمین و الشمال. و فی الهدایة حاشیة الکافیة: ظرف الزمان ما یصلح جواباً لمتی. و ظرف المکان ما یصلح جواباً لأین - انتهی. أی اسم ما یصلح الخ ، یقال له اسم الظرف ایضاً. قال فی التوضیح من اسماء الظروف مع - انتهی. و من اقسام اسماء الظروف اسماء الزمان و المکان و هی الاسماء الموضوعة للزمان و المکان و باعتبار وقوع الفعل فیهما مطلقاً، أی من غیر تقیید بشخص أو زمان أو مکان فاذا قلت مخرج فمعناه موضع الخروج المطلق أو زمان الخروج المطلق و لم یعملوها فی مفعول و لا ظرف فلایقولون مقتل زیداً و لا مخرج الیوم لئلایخرج من الاطلاق الی التقیید. کذا فی جاربردی شرح الشافیة. و الفرق بین اسم الزمان و المکان و بین الوصف المشتق یجی فی فصل الفاء من باب الواو. و الاحسن هو ما قال فی اصول الاکبری من ان اسم الظرف ما یبنی من فعل لیدل علی مکانه أو زمانه و وزنه فی الثلاثی مفعل بفتح العین أو کسرها، ومفعلة بفتح المیم و العین ، کمأسدة، و فعال بالکسر و فی غیر الثلاثی المجرد یکون علی وزن اسم مفعوله - انتهی. فعلم من هذا ان اسم الظرف یقال علی معنیین احدهما اعم و الثانی اخص. و بالمعنی الاعم یکون لفظ مع وعند و الیمین و الیوم و نحوها من اسماء الظروف و بالمعنی الاخص لایکون منها. ثم الظرف سواء کان ظرف زمان أو مکان علی نوعین ، مبهم و موقت و یسمی محدوداً ایضاً. و اتفق القوم علی ان المبهم من الزمان ما لم یعتبر له حد و لا نهایة کالحین. و المحدود منه ما اعتبر فیه ذلک کالیوم و الشهر. و اما المبهم و المحدود من المکان فقد اختلف فی تفسیرهما فقال اکثر المتقدمین ان المبهم من المکان هو الجهات الست . و هی أمام و خلف و یمین و شمال و فوق و تحت. و المحدود منه بخلافه. ای ما سوی تلک الجهات و یرد علیه عند و لدی و لفظ مکان و ما بمعناه من ذوات المیم و ما بعد دخلت و المقادیر الممسوحة کالفرسخ و المیل. فانها تکون منصوبة بتقدیر فی و لا تکون المحدودات منصوبة بتقدیر فی. فینبغی ان تکون مبهمات مع انه لایصدق حد المبهم علیها. و اجیب بانها محمولة علی الجهات الست لمشابهتها ایاها. اما فی الابهام کعند و لدی و دون و سوی و اما فی کثرةالاستعمال کلفظ مکان و ما بعد دخلت و اما فی الانتقال کالمقادیر الممسوحة فان تعین ابتداء الفرسخ مثلاً لایختص مکاناً دون مکان بل یتحول ابتداء کتحول الخلف قداماً و الیمین شمالاً. فان قلت المکان المبهم کاسمه یتناول کل مکان لیس له حد یحصره فما بال المتقدمین فسروه بالجهات الست التی هی بعض الامکنة المبهمة ثم احتاجوا الی حمل غیرها علیها. قلت کأنهم جعلوا الجهات الست اصلاً لتوغّلها فی الابهام لایحاذیها غیرها فیه ،حتی انها لاتتعرف بالاضافة الی المعرفة و قیل المبهم هو النکرة و المحدود بخلافه. و یرد علی هذا التفسیر خلفک و امامک فانهما من المبهمات و ایضاً لا خلاف فی انتصابهما علی الظرفیة بتقدیر فی. مع انه لایصدق حد المبهم علیهما. و اجیب بان الجهات لاتتعرف بالاضافة فلایخرج عن تفسیر المبهم بالنکرة خلفک و امامک و نحوهما وقیل المبهم هو غیر المحصور و المحدود هو المحصور. ویرد علیه نحو فرسخ فانه من المبهمات لانتصابه علی الظرفیة بل یقال ان المکان الذی ینصب بتقدیر فی نوعان المبهم و المحدود الذی یتبدل ابتدائه و انتهائه لمشابهتهما الزمان الذی هو مدلول الفعل و وجه المشابهة التغیر و التبدل فی نوعی المکان کما فی الازمنة الثلاثةفخروج المحدود کالفرسخ من تفسیر المبهم لایضره. و قال ابن الحاجب و صاحب اللباب : المبهم ما ثبت له اسم بسبب امر خارج عن مسماه. فالفرسخ داخل فیه. لان المکان لم یصر فرسخاً بذاته بل بالقیاس المساحی الذی هو خارج عن مسماه و کذا الجهات. فانها تطلق علی هذه الامکنة باعتبار ما یضاف الیه لا بذاته. و الموقت ما له اسم باعتبار ما دخل فی مسماه کاعلام المواضع نحو البلد و السوق و الدار. فانها اسماء لتلک المواضع باعتبار اشیاء داخلة فیها کدور فی البلد و البیت فی الدّار ثُم هذا التفسیر یشتمل نحو جوف البیت و خارج الدار و داخلها و نحو المغرب و المقتل و المأکل و المشرب مع انها لاتنتصب بالظرفیة. فلایقال زید خارج الدار و جوف البیت بل فی خارجها و فی جوفه. و کذا لایقال قمت مضرب زید و مقتله. و ایضاً یشکل بانهم صرّحوا ان الدار اسم للعرصة دون البناء، حتی لو حلف لایدخل هذه الدار، فدخل فیها بعدما صارت صحراء یحنث. فلاتکون البیوت التی استحقت اسم الدار ابتداء باعتبارها داخلة فی مسماه. ثُم کل من المبهم و الموقت ، اما مستعمل اسماً بان یقع مرفوعاً و منصوباً علی غیر الظرفیة و مجروراً و ظرفاً بان یقع منصوباً علی الظرفیة و یسمی حینئذ منصرفاً. و هو ما جاز اَن تعقب علیه العوامل کالیوم و الحین ، یقال هذا حین و رأیت حیناً و عجبت من حین. أو مستعمل ظرفاً لا غیر و یسمی غیرمنصرف و هو ما لزم فیه النصب بتقدیر فی ، مثل سوی و کل من الصنفین یجوز ان یکون منصرفاً و غیرمنصرف. هذا کله خلاصة ما فی شروح الکافیة و العباب. و منها المفعول فیه. قال فی الضوء: المفعول فیه یسمی ظرفاً - انتهی. و هذا المعنی اخص من الاول مطلقاً کما لایخفی. و منها المفعول به بواسطة حرف الجر. قال فی العباب : المفعول به الذی بواسطة حرف الجر فی اصطلاحهم یسمی ظرفاً ایضاً. ثم الظرف سواء کان مفعولاً فیه أو مفعولاً به بواسطة حرف الجر قسمان : لغو و مستقر. فاللغو ما کان عامله شیئاً خارجاً عن مفهوم الظرف ، أی لیس الظرف بمتضمن له ، سواء کان ذلک الشی فعلاً أو معناه و سواء کان مذکوراً نحو مررت بزید أو مقدراً نحو من لک أی من یضمن لک. و انما سمی به لأنّه زائد غیر محتاج الیه. و المستقر ما کان عامله بمعنی الاستقرار و الحصول و نحوهما من الافعال العامة، کالثبوت و الوجود مقدراً غیر مذکور، نحو زید فی الدار. و انما سمی به لان الفعل و هو استقر أو معناه مقدر قبله نحو کان زید فی الدار أو استقر فی الدار. فالظرف مستقر فیه بحذف عامل الظرف و سد الظرف مسده. و استتر الضمیر فیه. و قیل لابد فی المستقر من ثلاثة امور. الاول کون المتعلق متضمناً فیه. فخرج بهذا نحو مررت بزید، لان المرور لیس متضمناً فی الجار بل هو امر خارج. و الثانی ان یکون المتعلق من الافعال العامة. فخرج زید فی الدار، اذا قدر متعلقه خاصاً. و الثالث ان یکون المتعلق غیر مذکور. فخرج زید حاصل فی الدار. و قال ابن جنی : یجوز اظهار عامله و لا حجة له. و اما قوله تعالی : فلما رآه مستقراً عنده ، فلیس مستقراً فی هذا القول بمعنی کائناً حتی یکون حجة له. و هذا هو المشهور فیمابین النحاة. و ذکر السید السند فی حواشی الکشاف : ان المستقر ما کان متعلقه مقدراً سواء کان عاماً نحو زید فی الدار أی حاصل فیها أو خاصاً نحو زید فی البصرة أی مقیم فیها. و اللغو ما یقابله - انتهی. اعلم ان المشهور فی تقدیر عامل الظرف الفعل أو الاسم المنکر. و قد یقدر عامله اسماً معرفاً بسبب ما، ککونه صفة معرفة. و علی هذا قیل قولهم : الفصاحة فی المفرد بمعنی الفصاحة الکائنة فی المفرد کما فی حواشی المطول. الظرف عند الاصولیین ما کان محلاً لشی و فضل علی ذلک الشی کالوقت للصلوة فان ساواه سمی معیاراً لا ظرفاً کوقت الصوم فانه الذی یستقر فیه. و لایفضل عنه فیتقدر به فیطول بطوله و یقصر بقصره. هکذا یستفاد من التلویح و حواشی المنار. و فی کلیات ابی البقاء: الظرف الزمانی نحوامس و الاَّن و متی و ایان و قط المشددة و اذا و اذ المقتضیة جواباً. و الظرف المکانی ، نحو لدن و حیث و أین و هنا و ثمة و اذا المستعملة بمعنی ثمة. و المشترک نحو قبل و بعد و اذا قصد فی باء المصاحبة مجرد کون معمول الفعل مصاحباً للمجرور زمان تعلق ذلک الفعل به من غیر قصد مشارکتها فی الفعل ، فمستقر فی موضع الحال. سمی مستقراً لتعلقه بفعل الاستقرار و هو مستقر فیه حذف للاختصار و اذا قصد کونه مصاحباً له فی تعلق الفعل فلغو. ففی قوله اشتر الفرس بسرجه علی الاول ، السرج غیر مشتری و لکن الفرس کان مصاحباً للسرج حال الشراء و التقدیر اشتر الفرس مصاحباً للسرج. و علی الثانی کان السرج مشتری و المعنی اشترهما معاً. و الظرف المستقر اذا وقع بعد المعرفة یکون حالاً، نحو مررت بزید فی الدار، أی کائناً فی الدار و یقع صلة نحو: و له من فی السموات و الارض و من عنده لایستکبرون. و خبراً نحو فی الدار زید ام عندک. و بعداً لقسم بغیر الباء نحو و اللیل اذا یغشی. و یکون متعلقه مذکوراً بعده علی شریطة التفسیر، نحو: یوم الجمعة صمت. و یشترطفی الظرف المستقر ان یکون المتعلق متضمناً فیه. و ان یکون من الافعال العامة. و ان یکون مقدراً غیر مذکور. و اذا لم توجد هذه الشروط فالظرف لغو. و قال بعضهم ما له حظ من الاعراب و لایتم الکلام بدونه ، بل هو جزء الکلام فهو مستقر و لیس اللغو کذلک لأنّه متعلق لعامله المذکور و الاعراب لذلک العامل و یتم الکلام بدونه ، و حق اللغو التأخیر لکونه فضلة و حق المستقر التقدیم لکونه عمدة و محتاجاً الیه. و مما ینبغی ان ینبه علیه هو ان مثل کان أو کائن المقدر فی الظروف المستقرة لیس من الافعال الناقصة بل من التامة، بمعنی ثبت و حصل أو ثابت و حاصل و الظرف بالنسبة الیه لغو. و الا لکان الظرف فی موقع الخبر له ، فیکون بالنسبة الیه مستقراً لا لغواً، لان اللغو لایقع موقع متعلقه فی وقوعه خبراً، فیلزم ان یقدر کان او کائن آخر - انتهی.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جای چیزی، هرچه که در آن چیزی جابدهند، آوند
۱ - زیرک . ۲ - خوش طبع نکته سنج . ۳ - بذله گوی . ۴ - زیبا خوشگل جمع ظرفائ .

فرهنگ معین

(ظَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آوند، هر آن چه که در آن چیزی بگذارند. ج . ظروف . ۲ - فاصلة زمانی .

فرهنگ عمید

وسیله ای مقعر و فرورفته که برای پختن و خوردن غذا و نگهداری برخی چیزها کاربرد دارد، مانند بشقاب، لیوان، قابلمه، و ماهی تابه.
* ظرف زمان: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر زمان وقوع چیزی می کند، اسم زمان.
* ظرف مکان: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر مکان وقوع و استقرار چیزی می کند، اسم مکان.
* ظرف لعاب دار: ظرفی که آن را لعاب داده باشند.

واژه نامه بختیاریکا

درف

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ظرف وسیله ای برای نگهداری چیزی می باشد.
در روایات، «آنیه» موضوع احکامی که خواهد آمد قرار گرفته و نه «ظرف»؛ هرچند به تصریح برخی لغویان میان این دو واژه تفاوتی نیست؛ لیکن به نظر عرف «آنیه» اخص از ظرف است؛ از این رو، ظرف بر آنچه آنیه صدق می کند، اطلاق می شود؛ لیکن آنیه بر همه آنچه که ظرف بر آن صدق می کند، اطلاق نمی شود، مانند کیسه.
مراد از آنیه در کلمات فقها
مراد از آنیه در کلمات فقها معنای عرفی آن است؛ لیکن در اینکه معنای عرفی آنیه چیست دیدگاهها مختلف است.
← قول اول
از ظرف به معنای عام در باب تجارت تحت عنوان «اِندار» (کم کردن وزن ظرف) در بیع بحث کرده اند. و از ظرف به معنای خاص که به آن «آنیه» گفته می شود و موضوع این مقاله است در بابهای طهارت، زکات و اطعمه و اشربه سخن گفته اند.

دانشنامه عمومی

ظرف، آوند، قاب یا گنجانه به محل قرارگیری و جای چیزی گفته می شود. کاربرد ظروف در آشپزی و آشپزخانه و همچنین پذیرایی و سرو غذا بسیار گسترده است. [ ۱]
واژه ظرف ماخوذ از ریشه عربی ظرف است. [ ۲] برابر آن در پارسی «آوند» می باشد که از پارسی میانه است ( از: آو، آب + وند، خنور ) . [ ۳] [ ۴]
ظروف آشپزخانه شامل انواع قابلمه، ماهیتابه، قهوه جوش، سینیهای مختلف فِر و مانند اینها هستندبرای نگهداری، آماده سازی و پخت غذا، در انواع مختلف تولید می شوند.
جنس برخی از این ظروف، به نوع طبخی که از آن ها انتظار می رود بستگی دارد. برای مثال ظروف پیرکس مناسب طبخ غذاهای آبدار ( مانند خورش ) است و نه مناسب سرخ کردن. [ ۵]
ظروف پذیرایی ( سرو ) طیف گسترده ای شامل انواع پشقاب، کاسه، دیس، نمکدان، فلفل دان، جا شکری[ ۱] کاسه آب ( جهت شستشوی انگشتان ) [ ۶] و مانند آن را شامل می شود. ظروف یک بار مصرف در مواقعی استفاده می شوند که امکان شستشوی راحت ظروف وجود نداشته باشد. [ ۷]
در پذیرایی رسمی، ظروف باید متناسب با یکدیگر بوده و برای مثال نمی توان از پشقاب چینی و کاسه پلاستیکی استفاده نمود. ظروف مختلف بر کسی که از آن ها استفاده می کند، تأثیر روانی می گذارد. برای مثال استفاده از پشقاب سنگین و بزرگ در پذیرایی، تداعی کننده غذای با کیفیت و فراوان است. [ ۱]
طریقه چینش رسمی ظروف پذیرایی به این شکل است که پشقاب اصلی، و کاسه سوپخوری در وسط، چنگالها، نان و دستمال سفره سمت چپ، کاردها، قاشقها و لیوانها سمت راست، قاشق و چنگال دسر و کیک جلوی پشقاب اصلی و در سمت چپ آن پشقاب و کارد آن قرار می گیرد. [ ۸]
این ظروف در اشکال و ظرفیت های مختلفی برای استفاده در آزمایشگاه ها ساخته می شوند. نوع شیشه ای این ظروف، معمولاً از شیشه بوروسیلیکاتی ساخته می شود. این نوع از شیشه دارای بیش از ۱۰٪ ماده B۲O۲ بوده که باعث ضریب انبساط کم، مقاومت فوق العاده زیاد در برابر ضربه، پایداری عالی در برابر مواد شیمیایی و مقاومت الکتریکی بالا می شود. انواع دیگری از ظروف آزمایشگاهی از جنس پلاستیک و فلز نیز تولید می گردد. [ ۹]
ظرف و استفاده از آن، قدمتی بسیار طولانی داشته و به پیش از تاریخ باز می گردد. قدیمی ترین ظروف سفالی جهان در منطقه بین النهرین و ایران ( متعلق به هزاره چهارم پیش از میلاد ) یافت شده اند. همزمان، ظروف مشابهی در چین نیز استفاده می شده اند. [ ۱۰] بزرگترین ظرف مفرغی جهان به وزن بیش از ۸۵۰ کیلوگرم در چین کشف شده است. [ ۱۱] همچنین در همین کشور ظروف سفالی دارای نقاشی هایی با مضمون رقص محلی با قدمت ۵۰۰۰ سال یافت شده است. [ ۱۲] استفاده از ظروف سفالی در آمریکای جنوبی نیز سابقه ای طولانی دارد. [ ۱۳]
عکس ظرفعکس ظرفعکس ظرفعکس ظرف
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

آوند

مترادف ها

adverb (اسم)
قیدی، ظرف، معین فعل، عبارت قیدی

container (اسم)
ظرف

dish (اسم)
ظرف، غذا، بخشی از غذا، خوراک، بشقاب، ظروف، دوری، طعام

vessel (اسم)
ظرف، کشتی، رگ، بشقاب، اوند، هر نوع مجرا یا لوله

receptacle (اسم)
جا، ظرف، نهنج، حفره درون سلولی گیاه

utensil (اسم)
ظرف، اسباب، مخلفات، ظروف، وسایل

repository (اسم)
ظرف، انبار، خاصگی، مخزن، صندوق تابوت

form (اسم)
ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، شکل، روش، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس

vase (اسم)
ظرف، گلدان، گلدان نقره و غیره

during (حرف اضافه)
سر، ظرف، فاصله، در طی، طی، هنگام، در مدت

فارسی به عربی

زهریة , سفینة , صحن , ظرف , هاویة , یستطیع

پیشنهاد کاربران

واژه یِ {ظرف} ریشه ای پارسی دارد که برایِ نِمونه در واژه یِ {ژرف:گود} می بینیم.
از این روی شایسته است به جایِ {ظرف} گوییم {زَرف} ( که برگفته از ریشه یِ اوستاییِ آن، جَفرَ است که سپس به ریختِ زَفرَ و سپس به ریختِ زرف و ژرف در آمده است )
بِدرود!
ظرف؛زرف، ژرف، گود و جای خوراک.
باهار
ریشه ی واژه ی پارسی _ ایرانی ظرف. واژه ی پارسی آوند هم همون ظرف هست.
ظرف
البته
واژه ظرف چهره عربی گرفت به پارسی زَرف از واژه دگرگون شده ژرف که در پارسی پهلوی و اوستا بود گرفت شده است.
واژه ژرف وام گرفته شده از پهلوی ( jfr /⁠žafr⁠/، �عمیق� ) ، از پروتو - ایرانی، از پیش هندی - ایرانی *gabʰr�s، از پروتو - هند و اروپایی *gʷh₂bʰ - r�s، از *gʷeh₂bʰ - ( "عمیق بودن؛ زیر آب رفتن" ) .
...
[مشاهده متن کامل]

همسایه با پارسی میانه ( zwpl /⁠zofr⁠/، �عمیق� ) ، اوستایی 𐬘𐬀𐬟𐬭𐬀 ( جفرا، �عمیق� ) ، سانسکریت गभीर ( gabhīra، �عمیق� ) ، دوتایی از جَفْر ( جفر، �دانش غیبی� ) ، واژه ای عربی که وام گرفت شده در اصل از واژه ایرانی وام گرفته شده است.
منابع ها . فرهنگنامه کوچک پهلوی
فرهنگ فارسی به پهلوی
واژگان اوستایی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی
ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی
فرهنگِ سَنسکریت - فارسی
فرهنگ ریشه های هند و اروپایی

اِناء ، وِعاء ، اِعاء ، خَنور
آوَند ، اَوَند
ظَرف: ١. دیگ، در، تشت، کاسه، دوری، تابه، تابَک، باردان؛ گنجه، گنجانه، آوند، ( در آمیختگی ) - دان، - دانی ٢. ( زمان ) بازە
واژه ظرف
معادل ابجد 1180
تعداد حروف 3
تلفظ zarf
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: ظروف]
مختصات ( ظَ ) [ ع . ] ( اِ. )
منبع فرهنگ فارسی عمید
واژگان مترادف و متضاد
گنجانه_آوندزیباودرخور هستند
واژه ظرف کاملا پارسی است چون در عربی می شود طبق این واژه یعنی ظرف صد درصد پارسی است.
در عرض ظرف دو سال درطی دوسال
ظرف گویش دیگر واژه ی ژرف است.
1 - واژه ( زَرف ( ظرف ) ) از واژه ( جَفرَ ) در زبان اوستایی به چمِ ( ژرف، گود ) گرفته شده است.
2 - جایگشتِ ( ف/ ر ) در زبان پارسی رواگمند ( رایج ) بوده است:
بمانند واژه ( وَفر ) که به ( بَرف ) دگرریخته شده است، واژه ( جَفرَ ) نیز به ( جرف ( زرف ) ) بدل گشته است.
...
[مشاهده متن کامل]

3 - در زبان پارسی دگرگونی آوایی ( ج/ز ) بویژه از زبان اوستایی به پارسی رواگمند ( رایج ) بوده است. به تاربرگِ ( دگرگونی آوایی ز ج ) در آبادیس مراجعه بفرمایید، تا واژگانی با این ویژگی را ببینید.
4 - واژه ( زَفَر ) نیز در زبان پهلوی به چم ( دهان، حفره شکم ) نیز بوده است.
5 - در رویه 527 از نبیگِ ( فرهنگ واژه های اوستا ) درباره واژه ( جَفرَ ) و در رویه یِ 86 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) درباره واژه ( برف/وَفر ) آمده است:

ظرفظرف
به گمانم واژه ‹‹ظرف›› می تواند از واژه ‹‹ژرف›› گرفته شده باشد ( ظرف: آنچه ژرف است ) .
ترادیسش ‹ژ› به ‹ز› در زبانهای ایرانی هم رخ می داده است. برای نمونه در پهلوی به ژرف، زَفر می گفتند.
وعاء
Dish
افزون بر آوند، از واژه آشنای تابه نیز می توانیم بهره ببریم که در ساخت برخی واژگان تابه ای بکار رفته مانند ماهی تابه و آبتابه ( آفتابه )
در گفتار لری دَرف می گویند و این واژه باستانی می باشد.
دَرف و دول ( لری ) = ظرف و ظروف
انا، کاسه، آوند، بشقاب، درخلال، درطی

در عرض یک روز، پارسیش میشه در گنجانه یک روز
این واژه ایرانی است
ریشه لغت ظرف=زرف در لغتنامه سکایی - ختنی به شکل *zari - za ( m ) ri به معنای ظرف vessel ثبت شده است.
در پارسی افزون بر " آوند " ، " کبارگ " نیز به چم ظرف می باشد برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی نوشته مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.
آوند
container
لگن
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
کَمس ( سنسکریت: کَمسَ )
گَرپ ( سنسکریت: کَرپَرَ )
هانْد ( سنسکریت: بْهاندَ )
پیگال، تَکوک، آبدان، آپدان ( پهلوی )
کَپال ( سنسکریت: کَپالَ )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس