تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار
بازی و ظرافت به ندیمان بگذار.
سعدی ( گلستان ).
|| زیبائی. ( بحرالجواهر ) : این طغرل غلامی بود که از میان دوهزار غلام چنو بیرون نیاید به دیدار و قد و رنگ و ظرافت و لیاقت. ( تاریخ بیهقی ). حال ذلاقت و لیاقت و ظرافت و لطافت او بر رأی سلطان عرض کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ظرافت بفتح ظاء و راء مهمله ، در لغت به معنی زیرک شدن. الظریف ؛ زیرک و زیبا وخوش طبع. کذا فی کشف اللغات و الصراح. قال ابوالبقاء فی حاشیةالکافیة فی بحث خبر لاء التی لنفی الجنس : و ظرافت اطلاق میشود بر ملکه ای که میباشد مبداء صدور الفاظی که از ظرافت و ایهامی خالی نباشند و نیز ظرافت بر عین آن الفاظ هم اطلاق گردد. پس معلوم میگردد که هرکه دارای چنین ملکه ای باشد او را ظریف توان نامید - انتهی.ظرافة. [ ظَ ف َ ] ( ع اِمص ) رجوع به ظرافت شود.