ظاهری

/zAheri/

مترادف ظاهری: صوری، قشری، بیرونی، داخلی، سطحی، ظاهربین، ظاهرگرا، قشرگرا ، درونی

متضاد ظاهری: باطنی

برابر پارسی: رویه ای

معنی انگلیسی:
apparent, external, mock, nominal, ostensible, outward, personal, pretended, quasi, seeming, shoddy, superficial, surface, token

لغت نامه دهخدا

ظاهری. [ هَِ ] ( ص نسبی ) مذهب فقهی منسوب به ابوسلیمان داودبن علی بن خلف اصفهانی متوفی به سال 270 هَ. ق. که به ظاهر آیات و احادیث عمل میکرد. این مذهب عبارت است از اخذ به کتاب و سنت و الغاء رأی و قیاس و تأویل و این کلمه گاهی مقابل باطنی آید، یعنی مذهب سبعیه و باطنیان :
فاطِمیم فاطمیم فاطمی
تا تو بدرّی ز غم ای ظاهری
فاطمه را عایشه مایندر است
پس تو مرا شیعت مایندری
شیعت مایندری ای بدنشان
شاید اگر دشمن دختندری.
ناصرخسرو.
|| مقابل صوفی نیز آید و شاید این معنی از همان لقب داودبن علی آمده باشد. || قشری. خشک. رجوع به الانساب سمعانی و الفهرست ابن ندیم و المیزان الشعرانی و دائرةالمعارف اسلام و رجوع به ظاهریة شود.

ظاهری. [ هَِ ] ( اِخ ) لقب ابن حزم ابومحمد علی بن احمدبن سعیدبن حزم اموی اندلسی. رجوع به ابن حزم... شود.

فرهنگ فارسی

مذهب فقهی منسوب به ابو سلیمان داود بن علی بن خلف اصفهانی مذهب ظاهری عبارتست از اخذ بکتاب و سنت و الغائ رای و قیاس و تاویل .
( صفت ) ۱ - منسوب به ظاهر مقابل باطنی : خوشحالی ظاهری سبب ظاهری . ۲ - ظاهر بین . ۳ - قشری خشک .
لقب ابن حزم ابو محمد علی بن احمد ابن سعید بن حزم اموری اندلسی .

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - منسوب به ظاهر. ۲ - قشری . ۳ - کسی که به ظاهر آیات قرآن توجه می کند.

فرهنگ عمید

۱. مربوط به ظاهر.
۲. نمایان، هویدا.
۳. ویژگی کسی که بیشتر به ظاهر امور اهمیت می دهد.

دانشنامه آزاد فارسی

ظاهِری (apparent)
در اخترشناسی، به معنای «مشاهده شده» یا «رصدشده». مثلاً، قدر ظاهری و مکان ظاهری ستاره یعنی موضع رصدشده ای که فقط موضع میانگین ستاره را در فهرست نامه های ستارگان به دست می دهد و از حیث اثرهای ابیراهی، حرکت تقدیمی، و رقص محوری تصحیح شده است.

مترادف ها

feint (اسم)
تظاهر، وانمود، ظاهری، نمایش دروغی، حمله خدعه امیز

pretense (اسم)
تظاهر، ظاهرسازی، بهانه، ادعا، ظاهری، وانمودسازی

ostensibility (اسم)
ظاهری

pretence (اسم)
ظاهری، وانمودسازی

skin-deep (صفت)
ظاهری، رویی، سطحی، فقط تا روی پوست

outside (صفت)
خارجی، ظاهر، برونی، ظاهری

specious (صفت)
ظاهر نما، ظاهری، دارای ظاهر زیبا و فریبنده، خوش منظر وبدنهاد، ظاهرا صحیح، بطور سطحی درست

seeming (صفت)
ظاهر نما، نمایان، ظاهری

showy (صفت)
ظاهر نما، خود نما، خوش نما، ظاهری، زرق و برق دار، پر جلوه

external (صفت)
بیرون، خارج، خارجی، ظاهر، بیرونی، ظاهری

outward (صفت)
ظاهر، بیرونی، ظاهری

exterior (صفت)
خارج، خارجه، خارجی، ظاهر، بیرونی، ظاهری، واقع در سطح خارجی، صوری

superficial (صفت)
سرسری، ظاهری، صوری، سطحی

extern (صفت)
خارجی، بیرونی، ظاهری، واقع در خارج

فارسی به عربی

خارج , خارجی , سطح , سطحی

پیشنهاد کاربران

نمایی
outward
نَمایی؛ رویەای؛ بُرونی، بیرونی
پوشش
پوششی
غیر واقعی
ظاهری نام خانوادگی ماهم هست
ازش معلومه معنیش یعنی استایل قیافه
بجای ظاهری بگوییم نمایگی
ظاهر میشود نما ، ظاهری هم نمایگی
جلوه ای
لطفا مخفف فامیلی ظاهری رو بذارین. با تشکر: )
پوسته ای
صوری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس