هیچ نیاید که رنج بیند یک روز
ظالم در روزگار خویش و نه غافل.
ناصرخسرو.
با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و قمع ظالمان... حاصل است... می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. ( کلیله و دمنه ). اقوال پسندیده مدروس گشته... و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز. ( کلیله و دمنه ). زن گفت ای ظالم متهور برخیز. ( کلیله و دمنه ).سخن که جز به مدیح تونظم داده شود
سخنسرای بود ظالم و سخن مظلوم.
سوزنی.
ظالم که کباب از دل درویش خوردچون درنگری ز پهلوی خویش خورد.
محیی الدین یحیی.
- ظالم دست کوتاه ؛ تعبیری است مثلی ، آنکه با وجودضعیف بودن ستمکار یا مایل به ستم کردن است.|| نعت از ظَلم. درخشان. آبدار ( دندان ). || کسی که شیر را قبل از گرفتن سرشیر بنوشد. ج ، ظالمون ، ظالمین ، ظُلَّم ، ظَلَمة. || ( اِ ) نوعی از گیاه که شاخ تر و نرم دارد. عشبی است که آن را شاخهای طولانی باشد. || صوف را نیز گویند.
ظالم. [ ل ِ ] ( اِخ ) جدّ ابن میاده ابوشرحبیل رماح بن ابرد از شعراء مخضرمی است. رجوع به الموشح مرزبانی ص 108 شود.
ظالم. [ ل ِ ] ( اِخ ) ابن دُنیر. نام پدر ماریه مادر عبداﷲ و مجاشع و سدوس پسران دارم بن مالک بن حنظله است.
ظالم. [ ل ِ ] ( اِخ ) ابن سراق یا مراق یا سارق بن ابی صفرة، یا مراق بن صبح کندی بالولاء، مکنی به ابی صفرة. یکی از تابعین که مهالبه به وی منسوبند . رجوع به تاج العروس ومنتهی الارب ( ماده ص ف ر ) و ترجمه قاموس ترکی شود.
ظالم. [ ل ِ ] ( اِخ ) ابن محمد رحمه اﷲ. یکی از بزرگان مشایخ. نام او عبداﷲ لیکن [ نام ] خود را ظالم کرده بود، گفتی هرگز از من بندگی حق نیاید پس من ظالم باشم. و وی از اصحاب ابوجعفر حداد بود، و او گفته است : هرکه خواهد که راه وی گشاده شود سه کار را ملازمت باید کرد: آرام گرفتن با ذکر حق و از خلق گریختن و کم خوردن. رجوع به نفحات الانس جامی چ هند ص 40 شود.
ظالم. [ ل ِ ] ( اِخ ) ابن مکتوم کلابی انباری ، مکنی به ابوزکریا. ابوالقاسم بن الثلاج حدیث کرد از احمدبن محمدبن مسروق الطوسی و او از ظالم بن مکتوم که وی مردی حداد بوده و در انبار سماع حدیث کرده است. رجوع به تاریخ بغداد چ مصر ج 9 ص 369 شود.