طیفوری
لغت نامه دهخدا
طیفوری. [ طَ ] ( اِخ ) اسرائیل بن زکریا الطیفوری. وی طبیب فتح بن خاقان و در صناعت پزشکی پیشوا و جلیل القدر و نزد خلفاء و ملوک سخت ارجمند بودو در خدمت فتح بن خاقان بکارهای پزشکی اختصاص داشت واز جانب وی مقرری و نعمتهای بسیار به اسرائیل عاید میشد. متوکل عباسی برای وی ارزش بسیاری قائل بود و نسبت به وی اعتماد فراوان داشت و وی را نزد متوکل منزلتی بلند بود. از آن جمله اسحاق بن علی الرهاوی در کتاب ادب الطبیب حکایت کند که : نوبتی متوکل بدون اجازه اسرائیل حجامت کرد، چون اسرائیل آگاه شد خشم گرفت و متوکل سه هزار دینار با یک قطعه زمینی که در سال محصولش پنجاه هزار درهم بود به وی بخشید و خشمش را بازخرید. عیسی بن ماسة حکایت کند و گوید: دیدم متوکل را روزی که بعیادت اسرائیل طیفوری که به غشی مبتلا بود رفته دست خویش را بجای مخده زیر سر اسرائیل نهاده بود و به وزیر گفت یا عبداﷲ زندگانی من بزندگانی اسرائیل وابسته است ، اگر وی از دنیا برود حیات من نیز به ممات مبدل خواهد شد و در مدت بیماری وی متوکل دربان خویش سعیدبن صالح و کاتب خود موسی بن عبدالملک را بعیادت وی می فرستاد. از تاریخی نقل کرده ام که فتح بن خاقان را عنایتی خاص درباره اسرائیل بود، وی را نزد متوکل برد و ملازم دربار خلیفه گردانید و روزبروز خلیفه نسبت به اسرائیل انس و الفت یافت و وی را با بختیشوع همرتبه ساخت و مردی عظیم القدر گردید تا بحدی که هرگاه سوار شدی مانند موکب امراء و سرکردگان عظیم الشأن پیشاپیش وی چند تن چماقدار حرکت میکردند و متوکل در سرمن رأی قطعه زمینی به تیول به اسرائیل بخشید و فرمان داد که صقلاب و ابن الخبیری با وی سوار شوند و بمعیت وی تمامی شهر سرمن رأی را بگردند تا مکانی را که اسرائیل برای اقامتگاه خویش بپسندد برگزیند، آنان نیزخلیفه را فرمان بردند و چندان بگردیدند تا به اراضی حیز رسیدند و اسرائیل راآن محل خوش آمد و پنجاه هزار گز از اراضی آنجا برگزید و بر آن اراضی نشانه ای نهادند و از جانب متوکل نیزمبلغ سیصدهزار درهم برای هزینه ساختن عمارت در آنجا به اسرائیل تسلیم کردند. ( عیون الانباء ج 1 ص 157 ).
طیفوری. [ طَ ] ( اِخ ) زکریابن الطیفوری. یوسف بن ابراهیم گوید: خبر داد مرا زکریابن الطیفوری که هنگام محاربه بابک خرمی با افشین در لشکرگاه بودم که فرمان داد تعداد همگی تجار و دکاکین و پیشه هر یک از آنان را که در لشکرگاه میباشند تعیین و صورتی از آنان تنظیم کرده از نظر افشین بگذرانند، و مأمورین فرمان برده صورت را حاضر کرده بحضور افشین آوردند، چون شروع به خواندن اسامی آنان شد همین که بنام صیادله ( دوافروشان ) رسیدند افشین گفت : یا زکریا ثبت و ضبط اسامی دوافروشان برای ما نیکوتر و سودمندتر از اسامی سایر پیشه وران است ، هر یک از آنان را باید بمعرض آزمایش گذاری تا بین آنها خیرخواهان از بدخواهان و دیانت پیشگان از بی دینان متمایز شوند. من گفتم حق تعالی امیر راگرامی داراد، یوسف لقوه ای کیمیائی اغلب در مجلس مأمون حضور می یافت و در همان مجلس هم به امور فنی خویش میپرداخت. روزی مأمون به وی گفت : یا یوسف در صناعت کیمیا چیزی نیست ، یوسف گفت : آری یا امیرالمؤمنین اما آفت آن دوافروشانند، مأمون گفت : ویحک چگونه دوافروشان را آفت کیمیا شناختی ، گفت : صیادله را عادت بر آن جاری است که هر کس از ایشان داروئی طلبد خواه در دکان وی آن دارو موجود باشد یا نباشد، گوید آن دارو دارم و از متاعی که در مخزن خویش دارد اندکی به وی دهد، و گوید این همان داروی منظور توست. اینک اگر امیرالمؤمنین صواب بیند نامی غیرمعروف برگزیند و بچند تن فرمان دهد که نزد داروفروشان رفته آن نام را بر هر یک از داروفروشان عرضه دارد و بگوید که بدین دارو نیازمند هستم ، مأمون گفت : آن نام برگزیدم و آن «سقطیثا» است که مفهوم حقیقی آن ضیعه ای است نزدیک بغداد.آنگاه چند تن مأمور کرد که ببازار داروفروشان بروند و خواهان آن شوند. فرستادگان فرمان بردند و بهر داروفروشی که میگفتند سقطیثا داری ، میگفت : آری ، آنگاه از دکان خویش چیزی به دست فرستاده میداد و در مقابل وجهی میگرفت. فرستادگان هر یک بنوبت خود نزد مأمون آمد و چیزهای گوناگون از قبیل آنکه یکی دانه ای چند از تخم گیاهی ، دیگری پاره ای از جنس سنگ ، سه دیگر خرده ابریشم نزد مأمون نهادند. خلیفه بر پیشنهاد یوسف لقوه ای آفرین خواند و قطعه زمینی را که در جوار نهرکلبه بود به رسم تیول به وی بخشید و تاکنون آن قطعه زمین در دست ورثه یوسف لقوه ای باقی است و از محصول آنجا اعاشه میکنند. اگر امیر نیز مانند مأمون داروفروشان را آزمایش فرماید مقرون بصواب است. افشین دفتری از دفاتر اسروشنه طلب کرد و قریب بیست اسم از اسامی ادویه از آن بیرون ساخت و هر نامی را به یک تن سپرد که نزد داروفروشان رفته خریداری کند. مأمورین بنابر دستور نزد داروفروشان رفته و اسامی به آنان عرضه داشته ، بعضی بکلی منکر شناختن دارو شدند و پاره ای دیگر گفتند ما این دارو را داریم و وجهی از حامل آن اسم گرفته و از دکان خویش چیزی به وی میدادند. چون مأمورین نزد افشین بازگشتند و هر یک گزارش خویش را تقدیم داشت افشین جمیع داروفروشان را احضار کرد و آنان را که منکر شناسائی داروها شده بودند بوسیله منشوری اجازت داد که در لشکرگاه مقیم و مشغول کار خود باشند و مابقی داروفروشان را از لشکرگاه بیرون ساخت و اجازه اقامت در معسکر بدیشان نداد و منادی در لشکر روانه داشت که بنفی و تبعید آنان از لشکر ندا دردهد واعلام دارد که هر یک از تبعیدشدگان احیاناً در لشکرگاه دیده شوند خونشان مباح باشد، و نامه ای بمعتصم خلیفه بنوشت که چند تن داروفروش متدین و باامانت جهت لشکر اعزام و همچنین پزشکی چند حاذق روانه دارد. معتصم نیز پس از تحسین و آفرین افشین آنچه را استدعا کرده بود مقرون به اجابت داشت. ( عیون الانباء ج 1 ص 157 ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
1 - مرغ کوچک. 2 - مطلق پرنده