طیرگی. [ رَ / رِ ] ( حامص ) خدوک. ( فرهنگ اسدی خطی متعلق به آقای نخجوانی ) : او را بدین هجا بدف اندر همی زننداز طیرگی ورا چو دف تر همی کنم.سوزنی.سخنهائی که او را بود در دل فشاند از طیرگی چون دانه در گل.نظامی.