طیبتی شاعرانه کردم من
تا نبندی دل اندرین زنهار.
مسعودسعد.
ز روی طیبت گفتم بزرگواری کن جواب گوی و ز طیبت مشو دل آزرده.
سوزنی.
با تو بر روی بساط انبساطنرد طیبت باخت خادم یک ندب.
سوزنی.
هیچ شعری نَبُوَد اندر شعر خوش من کاندر او طیبتکی نَبْوَد و زیج و بازی.
سوزنی.
زن بسی گفتش که آخر ای امیرگر مزاحی کردم از طیبت مگیر.
مولوی.
- به طیبت نفس ؛ به طیب نفس. به طیب خاطر : خراج اگر نگذارد کسی به طیبت نفس
بقهر از او بستانند و قهر سرهنگی.
سعدی ( گلستان ).
|| ( اِ ) نام ماهیست در تاریخ یهود، و آن را طیبث نیز گویند. رجوع به طیبث شود.طیبة. [ ب َ ] ( ع ص ) حلال. || روا. || شراب صافی و خالص آن. ( منتهی الارب ). || ( مص ) حلال شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || خوش شدن. || خوش بوی شدن. || پاکیزه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
طیبة. [ ب َ ] ( اِخ ) بنت العجاج المجاشعی ، عیال فرزدق شاعر. رجوع به حاشیه ج 4 عیون الاخبار ابن قتیبه چ دار الکتب المصریه شود.
طیبة. [ ب َ ] ( اِخ ) دهیست نزد زرود. || نام زمزم. || نام مدینه منوره. یثرب. مدینةالسلام. رجوع به طابة شود. ( منتهی الارب ).
طیبة. [ ب َ ] ( اِخ ) مدینة الرسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم. قبل انما سمیت بطیبة بنت قیداربن اسماعیل وکانت تسکنها. ( منتهی الارب ). مدینه. یثرب. طابة. شهری که پیغمبر صلواة اﷲ علیه و آله بدانجا هجرت کرد.
طیبة. [ ی َ ب َ ] ( ع ص ) کار بی دغا و فریب. یقال : سبی ٌ طیبة، ای بلا غدر و نقض عهد. ( منتهی الارب ). برده ای که در او هیچ شبهت نباشد. ( مهذب الاسماء ).
طیبة. [ طَی ْ ی ِ ب َ ] ( ع ص ) تأنیث طیب ، و در تمام معانی با طیب برابر است. ج ، طیبات. مقابل خبیثة. قوله تعالی : اء لم تر کیف ضرب اﷲ مثلاً کلمةً طیبةً کشجرة طیبة ( قرآن 24/14 )؛ نمی بینی ای محمدیعنی نمیدانی که چگونه مثل زد خدای تعالی که گفت کلمتی پاکیزه چون درختی پاک است. مفسران گفتند: مراد بکلمه پاک گفتن لااله الااﷲ است. ( تفسیر ابوالفتح ). و نیز قوله تعالی : و جرین بهم بریح طیبة ( قرآن 22/10 )؛ وکشتیها ببرد ایشان را بباد خوش چون باد نرم باشد کشتی خوش رود و راست و آسان رود. ( تفسیر ابوالفتوح ).بیشتر بخوانید ...