طیاب
لغت نامه دهخدا
طیاب. [ طُی ْ یا] ( ع ص ، اِ ) بوی خوش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || شی ٌٔ طُیاب ؛ نیک خوش. نیک پاک. نیک پاکیزه.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و شاید مأخوذ از طیبت که فارسیان آن را در مورد خوشگوئی و خوش سخنی استعمال میکنند باشد، چه یاقوت در ج 2 از معجم الادباء در ترجمه ٔاحمدبن محمد ملقب به جراب الدوله که از بذله گویان معروف عصر المقتدر باﷲ عباسی بوده گوید: «و کان طنبوریاً احد الظرفاء الطیاب... و له کتاب ترویح الارواح و مفتاح السرور و الافراح ، لم یصنف فی فنه مثله اشتمالاً علی فنون الهزل و المضاحک ». ( معجم الادباء ج 2 ص 63 ).
طیاب. ( اِخ ) خرمابنی است در بصره. ( منتهی الارب ).
طیاب. [ طَی ْ یا ] ( ع اِ ) پیشخدمت حمام. دلاک. رجوع به دزی ج 2 ص 78 شود.
طیاب. [ طَی ْ یا ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن ماهان بن بهمن بن نسک المعروف بالموصلی. اصل این خانواده از ارجان فارس بوده اند و بعداً معروف بموصلی شدند. ابن الندیم گوید: از فرزندان ابراهیم جز اسحاق و طیاب دیگران پیرامون فن غناء نگشتند. ( الفهرست چ مصر ص 201 ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید