طی کردن


مترادف طی کردن: پیمودن، درنوردیدن، عبور کردن، تمام کردن، گذراندن، گذرانیدن، قطع کردن، قطعی کردن

برابر پارسی: پیمودن، پوییدن، درنوردیدن، رهسپاری، نوردیدن

معنی انگلیسی:
cover, override, negotiate, use, to go or travel through, to traverse, to fix

لغت نامه دهخدا

طی کردن. [ طَی ی / طِی ی / طَ / طِک َ دَ ] ( مص مرکب ) سپردن. بسپردن. بگذاشتن. پیمودن.قطع کردن. بریدن راهی را: شبح المفازة؛ طی کرد بیابان را. ( منتهی الارب ). طوی البلاد طیاً؛ طی کرد زمین را. ( منتهی الارب ). || نوردیدن. درنوردیدن. نَوشتن. درنَوشتن. درپیچیدن. لوله کردن :
سزد که چون کف او نشر کرده نشره جود
روان «حاتم طی » طی کند بساط سخا.
خاقانی.
مصادر فوق مجازاً در موردراه نیز مستعمل است.
- طی کردن قیمت چیزی ؛ بریدن بها.
- طی کردن نامه ؛ درپیچیدن آن.
|| در تداول فارسی ، مردن. نفس آخر درکشیدن.

فرهنگ فارسی

۱ - گذشتن ( از راهی ) طی طریق کردن . ۲ - نوردیدن در نوردیدن پیچیدن ( بساط طومار ) . ۳ - مردن نفس آخر کشیدن . یا طی کردن قیمت چیزی را . در بهای آن توافق کردن . یا طی کردن نامه . در پیچیدن آن .

فرهنگ معین

(طَ یّ. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - گذشتن . ۲ - درنوردیدن . ۳ - مردن .

مترادف ها

cover (فعل)
پوشاندن، جلد کردن، پنهان کردن، تامین کردن، طی کردن، پوشیدن

traverse (فعل)
قطع کردن، طی کردن، عبور کردن، گذشتن از، پیمودن

go through (فعل)
طی کردن، عبور کردن

فارسی به عربی

تفاوض ، اِجتیازٌ

پیشنهاد کاربران

گذار ساختن ؛ گذشتن :
بفرمود تا مرد کشتی شمار
بسازد بکشتی ز دریا گذار.
فردوسی.
پس کردن. [ پ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بعقب گذاردن. طی کردن. پیمودن :
راهی دراز و دورز پس کردم ای ملک
تا من بکام دل برسیدم بدین مکان.
فرخی.
|| کنار زدن. یکسو کردن.
- پس کردن برگها و خاشاک را از روی آب و غیره .
- پس کردن لحاف از رو.
- پس کردن مردم را برای پیش رفتن .
معنی خیلی کلمه ها نیس: ( کاشکی جمله هم میشد معنی کنیییییید
بپای سپردن ؛ طی کردن. زیر پای سپردن. احتیاط کردن. جستن :
همه شهر ایران و توران بپای
سپردند و نامدنشانش بجای.
فردوسی.
پیمودن
به سرانجام و پایان رساندن
رفتن
طی کردن : درنوردیدن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص98 ) .
راه سپردن. [ س ِ پ َ دَ ] ( مص مرکب ) رفتن. شدن. طی کردن راه. نوردیدن راه. پیمودن راه. ( از آنندراج ) . راه پیمودن. راه بریدن. ( ارمغان آصفی ) . سلوک. ( دهار ) ( تاج المصادربیهقی ) ( ترجمان القرآن ) . تسلم. ( دهار ) :
...
[مشاهده متن کامل]

سپاه انجمن شد بدرگاه شاه
همه سرفرازان سپردند راه.
فردوسی.
لاجرم نسپرند راه خطا
لاجرم دل بدیو نسپارند.
ناصرخسرو.
آن راه دوزخست که ابلیس میرود
بیدار باش تا پی او راه نسپری.
سعدی.

پیمودن، درنوردیدن، عبور کردن، تمام کردن، گذراندن، گذرانیدن، قطع کردن، قطعی کردن، پوییدن، رهسپاری، نوردیدن

بپرس