طی

/teyy/

مترادف طی: خلال، ضمن، سپری کردن، پیمودن، گذراندن، گذشتن، درنوردیدن، قطع، نورد، شکن، چین، پیچیدن

برابر پارسی: هنگام

معنی انگلیسی:
by, course, matter, through, pending, when, going or travelling through

لغت نامه دهخدا

طی. [ طَی ی ] ( ع مص ) درنوردیدن. درنوشتن نامه را. یقال : طوی الصحیفة طیاً. ( منتهی الارب ). پیچیدن. ( آنندراج ). درپیچیدن. لوله کردن. نوردیدن. نوشتن. طومار کردن : طی کتاب ؛ طومار کردن آن ، یعنی درنوردیدن آن. خلاف نشر که بمعنی گستردن است. طی لسان ؛ بمعنی نوردیدن زبان. مراد از آن خاموشی است و گاهی کنایه از استعداد گفتن باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
اگرچه اندر وقتی زمانه را دیدم
که باز کرد نیارم ز بیم طی طومار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281 ).
درده بیاد حاتم طی جام یکمنی
تا نامه سیاه بخیلان کنیم طی.
حافظ.
حافظ ورق شکوه گذاری طی کن
وین خامه تزویر و ریائی پی کن.
حافظ.
افسوس که نامه جوانی طی شد
وین باغ و نشاط کامرانی طی شد.
حافظ.
سخا نماند سخن طی کنم بیا ساقی
بیار باده بشادی بیاد حاتم طی.
حافظ.
خسرو آفاق بخشی کز صفا
نام حاتم در زمانش گشت طی.
حافظ.
|| پنهان کردن کار را. یقال : طوی کشحه علی امر. ( منتهی الارب ). قال اﷲ تبارک و تعالی : یوم نطوی السماء کطی السجل ؛ ابوالفتوح رازی در تفسیر خویش هر دو معنی مذکور را در تفسیر این آیت ایراد کرده و گوید: این طی را بر دو وجه تفسیر کردند: یکی طی که خلاف نشر باشد، یعنی ما آسمان را درنوردیدیم پس از آنکه افراخته باشیم. و وجه دیگر آنکه : طی عبارت باشد از کتم و اخفاء و مراد اعدام ، یقال : طویت هذا الامر عن فلان ؛ ای کتمته عنه ، یعنی ما آسمان را بعدم بریم از وجود، کما بدأنا اول خلق نعیده.( قرآن 104/21، از تفسیر ابوالفتوح ). || ( اِ ) لا. نورد. شکن چین. غرّ. لف. مطوی.
- در طی ِ ؛ در لای ِ. در نوردِ. در شکن ِ. در چین ِ. در لف ِ. کلمه «در طی ِ» با تمام کلمات مذکوره مترادف و مستعمل است و گاه معنی در ضمن و در اثناء از آن منظورباشد که این دو لفظ نیز با الفاظ مسطوره متقارب المعنی میباشند، چنانچه در طی صحبت ، معنی در ضمن صحبت دهد، و در طی راه ، معنی در اثناء راه از آن مفهوم است : در طی ِ آن مرثیه نامه تقریر جمله خصال آن زبده رجال مندرج و مندمج است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 442 ).
|| ( مص ) روی گردانیدن و مفارقت گزیدن از کسی. یقال : طوی کشحه عنی. ( منتهی الارب ). اعراض کردن.
- طی کشح ؛ کنایه است از اعراض.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

تیره ( حیی ) ایست از قبیله کهلان (عرب ) و نسب آنان را بنوطیئ بن اددبن زید بن یشحب بن عریب بن زید بن کهلان نوشتهاند. مسکن ایشان یمن بود اما پس از بیرون رفتن قبیله ازد هنگام سیل عرم و پراکنده شدن آنان تیره طی نیز از یمن خارج شدند و به نجد و حجاز نزدیک بنی اسد فرود آمدند و سپس بر بنی اسد غلبه کردند و دو ناحیه کوهستانی [ اجا ] و [ سلمی ] را از آنان باز ستدند و در آن کوه سکونت گزیدند و سپس در آغاز اسلام و هنگام فتوحات در اقطار دیگر پراکنده شدند . این تیره شعب بسیار دارد و نسبت بدان طائی است و حاتم طائی معروف به کرم و بخشش ازین تیره بود.
درنوشتن، درنوردیدن، پیمودن، پیچیدن چیزی، به معنی ضمن ولاونوردوشکن وچیزی که لای چیزی باشد
۱ - در نوردیدن در نوشتن نامه را پیچیدن . ۲ - پنهان کردن کار را . ۳ - راه پیمودن سپردن . ۴ - لانورد شکن چین ۵ - ( مصدر ) اسقاط حرف چهارم جزئ است چون ساکن باشد و چون از مستفعلن فا بیندازی مستعلن خیزد آن را مطوی خوانند یعنی درنوردیده برای آن که کم کرده اند چنان که از میان جامه ماره درنوردند . یا طومار حدیث . پوشانیدن خبر و کلام را . یا طومار کشح . اعراض کردن . یا طومار مسافت . قطع مسافت بریدن مسافت . ۶ - روزه ایست بدین نحو که پس از سه روز طعام خورند اگر چه بوقت شام به سه چهار قطره آب افطار کنند .
ابن حسن بن اتش صنعانی انباری محدثی است

فرهنگ معین

(طَ یّ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) درنوردیدن ، پیمودن . ۲ - پوشاندن ، پنهان کردن . ۳ - (اِ. ) ضمن ، لا، چیزی که لای چیز دیگر بپیچند.

فرهنگ عمید

۱. درنوردیدن، پیمودن.
۲. (ادبی ) در عروض، اسقاط حرف چهارم ساکن از مستفعلن که مستعلن باقی بماند و نقل به مفتعلن شود، و از مفعولات معولات نقل به فاعلات شود.
۳. [مقابلِ نشر] [قدیمی] پیچیدن.
۴. (اسم ) [قدیمی] لا، نورد، شکن.
* طی کردن: (مصدر متعدی )
۱. پیمودن، درنوردیدن.
۲. توافق کردن در قیمت چیزی.
* طی طریق کردن: (مصدر لازم )
۱. درنوردیدن راه، گذشتن از راهی.
۲. (تصوف ) پیمودن مراحل سلوک.

دانشنامه آزاد فارسی

طَی
(یا: طیئ؛ منسوب به آل طایی) قبیلۀ بزرگ عرب قحطانی. از قبایل یمنی الاصل که پس از یورش های قبیلۀ ازد ناگزیر از یمن به حدود مدینه مهاجرت کردند. این قبیله مشتمل بر صدها تیره و طایفۀ کوچک و بزرگ است که مشهورترین آن ها عبارت اند از بنوحارث، بنولام، بنوغوث، بنوثعل، بنوبولان، بنوهنی، بنوجرول (بزرگ ترین گروه طاییان) و دیگر قبایل. اینان در آغاز در کوه های معروف اجأ و سلمی در حوالی مدینه سکونت کردند و پس از مدتی به تدریج در نواحی کوهستانی و دشتی نجد در عربستان، عراق و شام پراکنده شدند. طاییان با پادشاهان ایران روابط خوبی داشتند، چنان که خسرو پرویز پس از کشته شدن نعمان (پادشاه حیره که داماد این قبیله بود و در جنگ با خسرو پرویز شکست خورد و به طاییان پناهنده شد اما طاییان به حمایت از خسرو پرویز او را نپذیرفتند)، ایاس بن قبیصه، از مردم این قبیله را پادشاه حیره کرد (۶۰۲ـ۶۱۱م). او در نبرد ذوقار فرماندۀ سپاهیان ایران و عرب شد. فلس نام بت این قبیله بود که به فرمان پیامبر (ص) و به دست امام علی (ع) ازبین رفت. طاییان در ۹ق اسلام آوردند و در جنگ نهاوند شرکت کردند. عروة بن زیدالخیل طایی پس از غلبه بر دیلمیان و رازیان دستبی، بلوکی مشترک بین ری و همدان، را گشود. شهر نریروسوق جابروان از ساخته های طاییان آذربایجان است. جیب بن اوس مشهور به ابی تمام شاعر بزرگ عرب و حاتم طایی، سخاوت پیشۀ بزرگ و نامدار عرب از طاییان بودند. مردم قبیلۀ طی به لهجۀ ویژۀ خود تکلم می کردند.

جدول کلمات

پیمودن

مترادف ها

duration (اسم)
طول، استمرار، بقاء، مدت، طی

during (حرف اضافه)
سر، ظرف، فاصله، در طی، طی، هنگام، در مدت

فارسی به عربی

مدة

پیشنهاد کاربران

از رهگذر
واژه طی چهره عربی گرفته درستش به فارسی تی است که از ریشه ی واژه ی تهی فارسی است
واژه طی
معادل ابجد 19
تعداد حروف 2
تلفظ te ( a ) y[y]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی: طَیّ]
...
[مشاهده متن کامل]

مختصات ( طَ یّ ) [ ع . ]
آواشناسی teyy
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
واژه تی
معادل ابجد 410
تعداد حروف 2
تلفظ ti
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [مخففِ تهی] [قدیمی]
مختصات ( تِ ) ( ص . )
آواشناسی tey
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
واژه ی تی از ریشه ی واژه ی فارسی تهی است
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه تهی
معادل ابجد 415
تعداد حروف 3
تلفظ tohi
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: tūhīk, tihīk] ‹تی›
مختصات ( تُ ) ( ص . )
آواشناسی tohi
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

طی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
پتمو patmu ( پهلوی ) ، تیپر tiper ( کردی ) .
درنوردیدن
in the course of
در بسیاری از موردها میشود بجای واژه طی واژه پارسی گذر را بکارگیری کرد
گذشتن، سپری کردن
واژه ی ( ( طی ) ) اربیک شده ی ( ( پِی ) ) است.
پی=پیمودن.
در گذرِ
به هنگامِ . . . . . .
در عرض . . . . . .
طی : وسیله ای با دسته که انتهای آن نخ پنبه ای وصل می شود وبا آن زمین را نظافت می کنند
پیمودن، هنگام
طُی -
در گویش ترکی به معنای مراسم و جشن عروسی یا ازدواج.
مثال: مثل طُی طُی طُیده بیزیم / جُزَل جُزَل ( گُزَل گُزَل ) طُیده بیزیم >>>>>
یعنی: عروسی عروسی عروسیِ ماست / عجب زیبا و قشنگِ عروسیِ ما!
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس