طپانچه زدن

لغت نامه دهخدا

طپانچه زدن. [ طَ چ َ / چ ِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) سیلی زدن کسی را. چک زدن. طپنچه زدن. لطمه زدن. زخم با کف دست زدن. ضفد. خمش. طرف. ذح. سفع. سفق. لفخ. لظه. لطس. لخ. لمه.طر. لخم. لدم. لخب. لهط. موج. ( منتهی الارب ): سفق ، مطس ؛ طپانچه بر روی کسی زدن. لباخ ، تلاطم ، ملاطمة، لطام ، ملامخه ، لماخ ؛ طپانچه با هم زدن و یکدیگر را طپانچه زدن. لطع؛ طپانچه زدن بر چشم. لطم ؛ طپانچه زدن بر رخسار و اندام. فشخ ؛ طپانچه زدن بر سر کسی. ( منتهی الارب ) : بناطوش کس فرستاد سوی کسری که بندوی را سوی من فرست تا دستش ببرم که وی طپانچه بر روی من زد و اگر نه جنگ را بیارای. ( ترجمه طبری بلعمی ).
به یکی گرم طپانچه که بر آن آلرتو
برزدم جنگ چه سازی چکنی بانگ ژغار.
بوالمثل بخاری ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
ز گفتار هر دو پشیمان شدند
طپانچه به رخسارگان برزدند.
فردوسی.
ز بس طپانچه که هر شب به روی برزدمی
بروز بودی بر روی من هزار نشان.
فرخی.
مادر موسی طپانچه بر روی خود زد. ( قصص الانبیاءص 90 ).
خود از در ریغ بر زمین زد
بسیار طپانچه بر جبین زد.
نظامی.
زنم چندان طپانچه بر سر و روی
که یارب یاربی خیزد ز هر موی.
نظامی.
لیلیش چنان طپانچه ای زد
کافتاد برو چو مرده بیخود.
نظامی.
و طپانچه ای بر گردن من زدند. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 221، 224 ).
که نه وقت آن سماع است که دف خلاص یابد
بطپانچه ای و بربط برهد بگوشمالی.
سعدی.
گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی. ( گلستان ).
ولی دو مهره چو هم پشت یکدگر گردند
دگر طپانچه خصمان بهیچ رو نخرند.
ابن یمین.
خواجه مرا نزدیک خود کشیدند، و طپانچه بر گردن من زدند. ( انیس الطالبین بخاری ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) سیلی زدن لطمه زدن .
سیلی زدن کسی را چک زدن لطمه زدن

پیشنهاد کاربران

تپانچه/طپانچه: این واژه در قدیم به معنای" سیلی "و" ضربه با کف دست "بوده است و امروزه به معنای" سلاح آتشی کمری" از قبیل ( هفت تیر، ده تیر، شش لول و جز اینها ) نیز به کار می رود. املای صحیح آن تپانچه است و نه طپانچه.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۹۸.

بپرس