طویل

/tavil/

مترادف طویل: بلند، مرتفع، دراز، ممتد، طولانی، مدید، کشیده، درازمدت ، مفصل، گسترده

متضاد طویل: قصیر

برابر پارسی: دراز، بلند

معنی انگلیسی:
lengthy, long, long-drawn-out

لغت نامه دهخدا

طویل. [ طَ ] ( ع ص ) دراز. ج ، طِوال ، طیال. ( منتهی الارب ). بلند. نقیض قصیر. خلاف قصیر :
پیراهن قصیر بود زشت بر طویل
پیراهن طویل بود زشت بر قصیر.
منوچهری.
|| دیریاز ( شب ). || ( اصطلاح طب ) قسمی از نبض و آن قوی و در طول ساعد باشد. || ( اِ ) خانه پنجم نرد از هفت بازی. || ( اصطلاح عروض ) بحری از شعر. صاحب تاج العروس گوید: وزن آن هشت بار فعولن مفاعیلن ، بر وزن این بیت امرءالقیس است :
الا انعم صباحاً ایها الطلل البالی
و هل ینعمن من کان فی العصر الخالی.
از بحور پانزده گانه و خاص عربست و شعرفارسی کمیاب است درین بحر، چرا که مطبوع نیست. شمس قیس در المعجم گوید : بدان که عجم را بر پنج بحر از بحور پانزده گانه شعر عذْب نیست و آن طویل است و مدید و بسیط و وافر و کامل و ما بیتی چند از اشعار قدما که در نظم آن تقیل به شعراء عرب کرده اند و برای اظهار مهارت خویش در علم عروض گفته ، بیاریم تا ثقل آن معلوم گردد و دوری آن از طبع سلیم روشن شود:
ابیات طویل ، بیت مقبوض ْ عروض سالم ْ ضرب که درین بحر تمامترین اشعار عربست :
بکاری چرا کوشی کز آن کار مر تو را
فعولن مفاعیلن فعولن مفاعلن
همی عاقبت خواهد رسیدن پشیمانی
فعولن مفاعیلن فعولن مفاعیلن.
بیت مقبوض ْ ضرب و عروض :
بدین عاشقی هرکو دهد پند مر مرا
فعولن مفاعیلن فعولن مفاعلن
همی گوز بر گنبد فشاند به ابلهی
فعولن مفاعیلن فعولن مفاعلن.
بیت مقبوض محذوف :
نگاری کجا همتا بخوبی ندانمش
فعولن مفاعیلن فعولن مفاعلن
چه گویی که را باشد بعشقش صبوری
فعولن مفاعیلن فعولن فعولن.
و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید:نزد عروضیان نام بحری است از بحور مختصه بتازیان وآن عبارتست از چهار بار فعولن مفاعیلن. و عروض این بحر پیوسته مقبوض استعمال شود. کذا فی عنوان الشرف. وجه تسمیه آن به طویل آنست که یک بیت آن چهل وهشت حرف می آید و هیچ بحر دیگر به چهل وهشت حرف مستعمل نمیشود، و بعضی گویند طویل از آنجهت گویند که مجزوء نمیآید و هرگز از هشت رکن کمتر نیست برخلاف بحور دیگر. و بعضی عکس طویل را، یعنی مفاعیلن فعولن چهار بار، عریض مقلوب طویل نامند. مثال طویل ( شعر ):
دلارام ما را گر به وعده وفا بودی.
بنوعی بدی کآخر تسلی ما بودی.
کذا فی عروض سیفی ، تمثیل آن به بیت فارسی منافی اختصاص آن بکلام عربی نبود، چه این بحر مستعمل در مجاورت اهل فارس کمتر است. و بعضی معانی طویل در لفظ طول مذکور شد.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دراز، طوال وطیال جمع
۱ - دراز مقابل کوتاه جمع طوال . ۲ - بلند مرتفع . ۳ - دیر یاز : شب طویل . ۴ - قسمی از نبض و آن قوی و در طول ساعد باشد . ۵ - بازی پنجم از هفت بازی نرد . ۶ - یکی از بحور شعر عرب و وزن آن چهار بار فعولن مفاعلین است و در فارسی کمتر بدین وزن گفته اند .
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز .

فرهنگ معین

(طَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - دراز، بلند. ۲ - یکی از بحور شعر عرب که وزن آن چهار بار «فعولن مفاعیلن » است .

فرهنگ عمید

۱. دراز.
۲. (ادبی ) در عروض، بحری بر وزن فعولن مفاعیلن فعولن مفاعیلن.

واژه نامه بختیاریکا

دِرازولِه

دانشنامه عمومی

طویل (ورزقان). ' طویل' یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان بکرآباد بخش مرکزی شهرستان ورزقان واقع شده است
عکس طویل (ورزقان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

دراز

مترادف ها

long (صفت)
دیر، ژرف، متوالی، طولانی، بلند، مفصل، مدید، کشیده، طویل، دراز

lengthy (صفت)
طولانی، مفصل، طویل، دراز

lengthful (صفت)
طولانی، طویل

prolix (صفت)
طولانی، پرگو، خسته کننده، طویل، دراز، طولانی وخسته کننده، روده دراز

فارسی به عربی

طویل , لمدة طویلة

پیشنهاد کاربران

پهنا=عرض
پهناک=عریض ( واژگان پهلویک )
تول=طول واژه ایست پارسی
تولیدن/دوریدن: دور شدن و بسویی رفتن
تولاک=طویل
عریض و طویل= پهناک و تولاک
درازناک . [ دِ ] ( ص مرکب ) طویل . دراز. طولانی : چگونه راهی ، راهی درازناک عظیم همه سراسر سیلاب کند و خارا خار . بهرامی .
بسیارمر ؛ طولانی. دراز :
بود زندگانیش بسیارمر
همش زور باشد همش نام و فر.
فردوسی.
بلندبالا . دراز . طولانی . . بلندقامت . . بلندقد . .
دراز ، بلند، طیال، مرتفع، بلند قامت، بلند مدت، بلند بالا
معنای ریشوی آن ( دراز ) میباشد و هر کلمه ای که معنای ریشوی آن ( دراز ) است میتواند به نحوی هم معنی این کلمه باشد
طولانی، دراز مدت
طولانی، بلند، درازمدت، مفصل

بپرس