اگرچه اندر وقتی زمانه را دیدم
که باز کرد نیارم ز بیم طی طومار.
ابوحنیفه اسکافی.
آب خرد جوی و بدان آب شوی خط بدی پاک زطومار خویش.
ناصرخسرو.
صد سالت اگر ز مکر او گویم خوانده نشود خطی ز طوماری.
ناصرخسرو.
مر خرد را بعلم یاری ده که خرد علم را خریدار است.
نیک و بد زو بدان پدید آید
که خرد چون سپید طومار است.
ناصرخسرو.
طومار ندامت است طلع من حرفی است هر آتشی ز طومارم.
مسعودسعد.
گرچه صد بار بازگردد یارسوی او بازگرد چون طومار.
سنائی.
هر یکی را تیغ و طوماری به دست در هم افتادند چون پیلان مست.
مولوی.
آسمانها مثل طوماری پیچیده خواهند شد. ( کتاب اشعیا 34:4 ). به اصطلاح ارباب دفاتر از عالم برات و مانند آن بود که درازی داشته باشد، طوامیر جمع، و اطلاق آن بر نامه و کتاب و دفتر مجاز است. ( آنندراج ). و رجوع به طامور شود.- طومار تصرف ؛ کاغذی که رعایا و عمله و فعله محال جاگیر تصرف عمال را در آن نوشته میدهند تا به دست آویز آن زر منصرف را از آنها فهمیده بگیرند، و از همین عالم است طومار واصلات. ( آنندراج ).
- مثل طومار در هم پیچیدن ؛ منهزم کردن.
- یک طومار ؛ سخت دراز.
- یک طومار گفتن ؛بسیار گفتن.