طوفان مازندرانی
لغت نامه دهخدا
در خلوتی و سوزم ازین غم که برویت
چشم است همه رخنه دیوار در آنجا.
نبود نکوئیی که در آب و گل تو نیست
در حیرتم که رحم چرا در دل تونیست.
ز رحم نیست گر از خاکم آسمان برداشت
مرا براه تو افتاده دید از آن برداشت.
زین غم چه کنم کز سخن بوالهوسی چند
تو میروی و مانده ز عمرم نفسی چند
رحم آر بمرغان گرفتار و بیندیش
زین پیش که خالی بتو ماند قفسی چند.
دل گرفت از من و بشکست خدایا برسان
دل دیگر که ز من گیرد و دیگر شکند.
نمیدانم بمحشرحال آن عاشق چه خواهد شد
که نتوانست اینجا دست کس در دامنت بیند.
چنین کز کین به تیغم زد چنین کز شوق جان دادم
نه من خواهم شد از یادش نه او خواهد شد از یادم.
عقده مشکل من نیست بغیر از دل من
تا دلم خون نشود حل نشود مشکل من.
میل یاری داشت یار من به من
کرد خصمی روزگار من به من
تیغ نازد در کنار او به او
زخم گرید در کنار من بمن.
ای زآتش عشقت بدلم سوز امروز
وی سوز تو در جان غم اندوز امروز
گفتی که کدام روز خونت ریزم
قربان سر تو گردم امروز امروز.
در مدح حضرت شاه ولایت :
گر ز بحر فیض تو برداشتی یک قطره آب
تا قیامت کوکب رخشنده باریدی سحاب
در نقابت خلق دیدند وخدایت خوانده اند
خود خدا داند چه خوانندت چو بگشائی نقاب
بس که شورانگیز بد اشکم جدا از درگهت
یافتم از ساکنان هر بلد طوفان خطاب
تا نشستم با سگ کوی تو رفت از یاد من
چهره های نیمرنگ و دیده های نیمخواب
آن یکی زایر یکی خادم یکی مداح توست
من سگ کوی توام و اﷲ اعلم بالصواب.
در تتبع قصیده خاقانی و مدح شاه اولیا گوید:بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید