طوسی. ( ص نسبی ) منسوب به طوس ، شهری به خراسان. || منسوب به طوس از قرای بخارا، ابوجعفررضوان بن عمران الطوسی از آنجاست. ( معجم البلدان ).
طوسی. ( اِ ) نوعی از شال. پتو و برک غلاف کمان هم گویند :
صلیب همه کافران سوختم
که طوسی بدین رشته دردوختم.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 194 ).
|| غلاف کمان : به اسم مسمای اوکمان طوسی پوش و زره داودی بعشق زیور حلقه در گوش ( ؟ ). نظام قاری ، ( دیوان البسه ص 136 ).طوسی. ( اِخ ) نام شاعری که در اوان کودکی امیر علیشیر نوائی درگذشته و این امیر ذکر وی در مجلس اول از تذکره مجالس النفائس آورده و گوید: مولانا طوسی مثل گوی و شعرش عام فریب بود، سال عمرش به صد رسید و این مطلعش مشهور است ، مطلع:
زهی نوش لب لعلت حیات جاودان من
بدندان میگزی لب را چه میخواهی زجان من ؟
این مطلع هم از اوست :
بمن باشید ای خوبان خدا را
خدا رادارم و باقی شما را .
طوسی. ( اِخ ) ابوجعفر، محمدبن الحسن بن علی الطوسی ، ملقب به شیخ الطائفه. رجوع به ابوجعفر طوسی... شود.
طوسی. ( اِخ ) ابوالحسن علی بن عبداﷲبن سنان التیمی. عالم روایه قبائل و اشعار فحول ، و درک مصاحبت مشایخ کوفیین و بصریین کرده است و بیشتر مجالست و اخذ او از ابن الاعرابی بوده است و او را نیز پسری بوده که در علم راه پدر میرفته است. و طوسی را با ابن السکیت دشمنی بود، چه هر دو از نصران خراسانی کسب علم کرده بودندو پس از مرگ در کتب او اختلاف کردند. ( ابن الندیم ).
طوسی. ( اِخ ) رجوع به فردوسی و ابوالقاسم شود.
طوسی. ( اِخ ) عبدالعزیزبن محمدبن علی طوسی. رجوع به عبدالعزیز... شود.
طوسی. ( اِخ ) علاءالدین علی. رجوع به علاءالدین... شود.
طوسی. ( اِخ ) محمدبن محمد. رجوع به ابوحامد غزالی شود.
طوسی. ( اِخ ) محمدبن الحسن. رجوع به ابوجعفر طوسی محمدبن حسن شود.
طوسی. ( اِخ ) نصیرالدین. رجوع به نصیرالدین طوسی ( خواجه... ) شود.