طناب نهادن. [ طَ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از پیمودن. میرمعزی راست : برین حدیث شها شهر تو دلیل بس است که از عمارت او ملک یافت رونق و آب بدولت تو منجم بر او کشیده رقم بهمت تو مهندس بر او نهاده طناب.( از آنندراج ).