طمعکار. [ طَ م َ ] ( ص مرکب ) طامع. طماع. حریص : پیش راه حرص پیری چوب نتواند گذاشت بیشتر دست طمعکار از عصا گردد بلند.صائب.- امثال :طمعکار رنگش زرد است .
زیاده خواهفراوان طمع ؛ آنکه دارای توقع بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ) . طماع :گروهی فراوان طمع، ظن برندکه گندم نیفشانده خرمن برند. سعدی.دندان گرد. [ دَ گ ِ ] ( ص مرکب ) گرانگاز. گران فروش. گران فروش که هیچگاه حط نکند. ( یادداشت مؤلف ) . - دندان گرد بودن ؛ بر متاع و کالاهای خویش نرخی گران گذاشتن. نظیر گران گاز بودن. ( امثال و حکم دهخدا ) . || حریص. طماع. ( از ناظم الاطباء ) . طمعکار. نرو. خام طمع. آزمند. پرتوقع.حریص دزد طمع کلاه بردارآزمنزیاده طلب+ عکس و لینک