طمع گسستن. [طَ م َ گ ُ س َس ْ ت َ ] ( مص مرکب ) طمع بریدن. قطع امید کردن. دل برداشتن. صرف نظر کردن. ترک آز : سزد که بگسلم از یار سیم دندان طَمْع سزد که او نکند طَمْع پیر دندان کَرْو.
کسائی.
طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی طمع بگسل و هرچه خواهی بگوی.
سعدی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - ترک آز کردن . ۲ - قطع امید کردن . طمع پریدن قطع امید کردن دل برداشتن
پیشنهاد کاربران
- گام از چیزی برداشتن ؛ از سر چیزی گذشتن. ازآن طمع بریدن. از آن چشم پوشیدن : خواهی که رسی به کام بردار دوگام یک گام ز دنیا و دگر گام از کام بشنو سخنی نکو ز پیر بسطام از دانه طمع ببر که رستی از دام. منسوب به بایزید بسطامی ( از انجمن آرای ناصری ) .