به خارپشت نگه کن که از درشتی موی
به پوست او نکند طَمْع پوستین پیرای.
کسائی.
شام کنی طَمْع چو گیری عراق مصرت پیش است چو رفتی بشام.
ناصرخسرو.
با محنتش به نعمتش اندر مکن طمعزیرا ز نعمتش نشود دور محنتش.
ناصرخسرو.
آنچه دی کاشته ای میکنی امروز دروطمع خوشه گندم مکن از دانه جو.
ظهیر.
طمع کرده بودم که کرمان خورم بناگاه خوردند کرمان سرم.
سعدی.
طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی است ولی چگونه مگس از پی شکر نرود.
سعدی.