طمع بستن. [ طَ م َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) طمع دربستن. طمع کردن. آزمند گردیدن. طمع افتادن. طمع آمدن. حریص گردیدن : بر در میرتو ای بیهده بستی طمعی از طمع صعب تر آن را که نه قید است و نه بند.
ناصرخسرو.
طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی.
سعدی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - حرص ورزیدن آزمند گردیدن . ۲ - امید بستن . طمع کردن آزمند گردیدن