طماح
لغت نامه دهخدا
طماح. [ طِ ] ( ع اِمص ) سرکشی ، یُقال : فرس فیه طِماح. || نافرمانی زن از شوی. ( منتهی الارب ).
طماح. [ طَم ْ ما ] ( ع ص )آزمند. حریص. ( منتهی الارب ). شره. ( منتخب اللغات ).
طماح. [ طَم ْ ما ] ( اِخ ) نام مردی از بنی اسد. بعثوه الی قیصر فمحل بامرءالقیس حتی سم. ( منتهی الارب ).
پیشنهاد کاربران
ریزبین
کسی که مو را از ماست می کشد
سخت گیر
مورد اعتماد
آوانگارد
شکننده عرف غلط
عامل در عرف صحیح
کسی که مو را از ماست می کشد
سخت گیر
مورد اعتماد
آوانگارد
شکننده عرف غلط
عامل در عرف صحیح