طلیحه
لغت نامه دهخدا
طلیحة. [ طُ ل َ ح َ ] ( اِخ ) ابن خویلد الاسدی. کسی که با بنی لمیم بر دعوی پیغمبری بود و خالد ولید در ایام ابوبکر وی را هزیمت کرد . صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: پیغامبر ( ص ) بیمار بود که از حج بمدینه بازرسید اندرمحرم چون از کار اسود به یمن و مسیلمه به یمامه خبررسیدش از دلتنگی بیماری زیادت گشت و سوی ملوک یمن نامه فرستاد که اسود دروغ زنست بکشیدش و طلیحةبن خویلدالاسدی همچنین دعوی نبوت همی کرد و کس سوی پیغامبر فرستاده بود که صلح کنیم یا حرب ، و پیغامبر او را لعنت کرده بود و گفته : قتلک اﷲ و حرمک الشهادة. و اندر ماه صفر خبر رسید از یمن که اسود را بکشتند، پس پیغامبر شاد گشت و سوی مسجد آمد و شکر کرد حق تعالی را درخطبه و مؤمنان را بشارت داد که اسود الکذاب را بکشتند و مسیلمه و طلیحه را نیز تا نه بس مدت کار سپری شد . بگفته صاحب امتاع الاسماع طلیحة قائد بنی اسد بود هنگام خروج احزاب برای جنگ با پیغمبر از غزوه خندق. صاحب حبیب السیر آرد :ارباب جمهور احبار اخبار نموده اند که چون واقعه انتقال سید اخیار ( ص ) در اطراف بلاد و دیار اشتهار یافت اکثر قبایل عرب قدم در وادی ارتداد نهاده فرقه ای ادای زکوة را مکروه داشتند و طایفه ای تن آسانی اختیار کرده صوم و صلوة را بگذاشتند و مهم طلیحةبن خویلد اسدی و مسیلمه کذاب که دعوی نبوت میکردند قوت یافته جمع کثیر در ظل رایت نکبت آیت ایشان مجتمع گشتند، و طلیحه در زمان حیات سید کاینات... بمدینه طیبه شتافته شرف صحبت آن حضرت را دریافت و ایمان آورده به قبیله خود بازگشت ، آنگاه مرتد شده آغاز دعوی نبوت کرد و مردم را از نماز و روزه معاف داشته ربا را مباح انگاشت ، بنابر تسویلات شیطانی مجموع بنی اسد ترک مسلمانی کردند و برسالت وی اقرار نمودند و عیینةبن حصین فزاری و عمروبن معدی کرب زبیدی با اقوام خویش بدو پیوستند.ابوبکر در اوایل سال دوازدهم هجرت خالدبن ولید را با سه هزار مرد شمشیرزن بقتال ارباب ردت نامزد کرد. خالد نخست متوجه طلیحه شد، طلیحه در آن وقت بنواحی آبی از میاه بنی اسد که آن را بزاخه میگفتند فرودآمده بود. خالد بعد از آنکه به معسکر او نزدیک رسید عکاشةبن محص اسدی و ثابت بن ارقم را که از کبار صحابه بودند دوچار خورده شهادت یافتند و روز دیگر خالدبن الولیدبه طلیحه رسیده نایره قتال مشتعل گردید و طلیحه کسائی بر سر انداخته در گوشه ای بنشست و بمردم گفت که محل نزول وحی است. عیینه حصین فزاری در اثنای جنگ چند نوبت نزد طلیحه رفت پرسید که جبرئیل نازل شده یا نی ، هر کرت جواب شنید که هنوز نیامده مگر در نوبت آخرکه طلیحه گفت که جبرئیل نزول نمود که ان لک رحاء لاکرحاه و حدیثاً لاتنساه. صاحب مقصد این سخن را اینچنین ترجمه نوشته که تو را آسیائی همچو آسیای اوست و تو را حدیثی است که فراموش نخواهد شد، اما در ترجمه تاریخ احمدبن اعثم کوفی مذکور است که سخن طلیحه این بود که ان لک رجاء کرجاه و حدیثاً لاتنساه یعنی امید توبه امید خالد هم دوش نشود و میان شما حالتی است که تو را آن فراموش گردد، علی کلا التقدیرین عیینه بعد ازشنیدن این سخن آواز برآورد که ای بنی فزاره قرار بر فرار نمائید که این بدبخت دروغگوی است ، آنگاه با قوم گریخته خالدبن ولید بر سایر سپاهیان که بنی اسد و غطفان بودند حمله کرد و ایشان از میدان ستیز روی به وادی گریز آورده طلیحه نیز بجانب شام شتافت و سرانجام به اسلام معاودت کرده در حرب نهاوند شربت شهادت چشید.و نیز صاحب حبیب السیر در ذکر فتوحات عراق و ممالک عجم گوید : «... سعد در قادسیه رحل اقامت انداخته تمامی سپاه بدو ملحق گشتند وعمر طلیحةبن خویلد اسدی و عمروبن معدیکرب الزبیدی وعاصم بن عمرو التمیمی و شرحبیل بن الکندی و فرات بن جنان را متعاقب یکدیگر با سپاهیان جلادت اثر بمدد سعد روان ساخت... سعد بنابر اشاره عمر جمعی از اصحاب را که نعمان بن مقرن مزنی و جریربن عبداﷲ البجلی و طلحة ( کذا ) بن خویلد اسدی از آن جمله بودند نزد یزدجردبن شهریار فرستاد تا او را به اسلام دعوت نمایند...». و آنگاه در جنگ نهاوند آرد : «... و ازجمله شهدای نهاوند یکی طلیحةبن خویلد اسدی است و بروایت احمدبن اعثم عمروبن معدیکرب نیز در این معرکه نهاوند بعالم عدم شتافت ». زرکلی در الاعلام گوید : طلیحةبن خویلد الاسدی از اسد خزیمة، مدعی پیامبری و مردی شجاع بود و بروزگار پیغمبر اکرم ظاهر شد، فراربن الازور با وی مواجه گشت و بشمشیری وی را بزد تا بکشد، شمشیر کندی کرد و بدین واسطه میان مردم شایع گشت که شمشیر بر طلیحة کارگر نباشد. چون پیغمبر ( ص ) درگذشت اتباع طلیحه از اسد و غطفان و طی روی بفزونی نهادند و طلیحه خود گفتی که جبریل بر من فرود همی آید، و بر مردم سجعهائی خواندی و ایشان را به ترک سجود در نماز واداشتی. طلیحه آرزوی تصرف مدینه داشت و برخی از یاران او نیز بدانجا هجوم بردند ولی مردم شهر بازپس راندندشان. ابوبکر خالدبن ولید را بغزای وی فرستاد و طلیحة از برابر وی بگریخت و به بزاخة ( به ارض نجد ) افتاد. مسکن وی در سمیراء ( میان توزد الحاجر در راه مکه ) بود. خالد بمقاتله وی برخاست. طلیحه به شام گریخت ، آنگاه اسلام آورد، پس از آنکه مردم اسد و غطفان بتمامی به اسلام گرویدند وی بنزد عمر آمد بمدینه و با وی بیعت کرد و بعراق بیرون شد و در جنگ نهاوند بشهادت رسید. وی مردی بود شجاع و فصیح. و رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 9 شود.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید