طلوع کردن
مترادف طلوع کردن: برآمدن، سربر زدن، سر زدن، دمیدن، بردمیدن خورشید وستارگان
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
طلوع کردن، خاستن، طالع شدن، برخاستن، بلند شدن، برامدن، بالا رفتن، صعود کردن، ترقی کردن، ناشی شدن از، طغیان کردن، بالا آمدن، از خواب برخاستن، سربالا رفتن
ظاهر شدن، پدیدار شدن، طلوع کردن، خاستن، سر زدن، طالع شدن
طلوع کردن، برخاستن، رخ دادن، بلند شدن، برامدن، قیام کردن
طلوع کردن، شکوفه کردن، بکمال و زیبایی رسیدن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
آفتاب برزدن ؛ طلوع کردن. طالع شدن. دمیدن :
گاه سحر بود کنون سخت زود
برزند از مغرب تیغ آفتاب.
ناصرخسرو.
گاه سحر بود کنون سخت زود
برزند از مغرب تیغ آفتاب.
ناصرخسرو.
( آفتاب زدن ) ( مصدر ) طلوع کردن آفتاب .
خورشید دمیدن . [ خوَرْ / خُرْ دَ دَ ] ( مص مرکب ) طلوع آفتاب . برآمدن آفتاب . ( از آنندراج ) : گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمیدگفت با اینهمه از سابقه نومید مشو. حافظ ( از آنندراج ) .
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن :
چو خورشید شمشیر رخشان کشید
شب تیره را گشت سر ناپدید.
فردوسی.
چو خورشید شمشیر رخشان کشید
شب تیره را گشت سر ناپدید.
فردوسی.
آسیدن.