طلاق دادن


مترادف طلاق دادن: متارکه کردن، طلاق گفتن

متضاد طلاق دادن: ازدواج کردن

معنی انگلیسی:
divorce, to divorce

لغت نامه دهخدا

طلاق دادن. [ طَ دَ ]( مص مرکب ) رها کردن زن. تسریح. ( منتهی الارب ). تطلیق. ( تاج المصادر ). اِملاک. یقال : اُمْلِکَت امرَها ( مجهولاً )؛ یعنی طلاق داده شد. ( منتهی الارب ) :
هرکه مراو را طلاق داد بجویدش
دوست ندارد هگرز شوی حلاله.
ناصرخسرو.
و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آن را به نظر بصیرت بیند... و به قضا رضا دهد تا غم کم خورد و دنیا را طلاق دهد. ( کلیله و دمنه ).
شب طلاق خواب داده دیده بانان بصیر
تا شکرریز عروسان بیابان دیده اند.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) رها کردن ( زن و غیره ) طلاق گفتن .
رها کردن زن تسریح تطلیق

مترادف ها

divorce (فعل)
طلاق دادن

پیشنهاد کاربران

طلاق دادن : رها کردن زن را .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص462 ) .

بپرس